ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

سایر - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :200
بازدید دیروز :52
کل بازدید ها :6138956

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

بعد یک سال بهار آمده می بینی که
باز تکرار به بار آمده می بینی که

سبزی سجده ما را به لبی سرخ فروخت
عقل با عشق کنار آمده می بینی که

آنکه عمری به کمین بود به دام افتاده
چشم آهو به شکار آمده می بینی که

حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد
گل سرخی به مزار آمده می بینی که

غنچه ای مژده پژمردن خود را آورد
بعد یک سال بهار آمده می بینی که
***فاضل نظری***


نویسنده سائل در سه شنبه 90/1/2 | نظر

امروز تیشه های اشک یکساله شد.

خداوند رو شاکرم که در این یکسال توفیق خادمی و نوکری بهترین بندگان درگاهش رو در فضای

مجازی به حقیر عنایت کرد.

و ممنون از همه عزیزانی که در این مدت به تیشه های اشک سر میزدند و با حضور و نظرات

دلسوزانه خودشون باعث دلگرمی حقیر شدند.

خاضعانه محتاج دعای خیر شما عزیزان هستم.

یا حق.

 


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/12/12 | نظر

"رفیق جان منا" دوره ی رفاقت نیست
سر گلایه ندارم که جای صحبت نیست

یکی به مفتی شهر از زبان ما گوید
اطاعتی که تو را می کنند طاعت نیست

چگونه نقشه ی آسایش جهان بکشیم
به خانه ای که در آن جای استراحت نیست

همه به سایه ی هم تیر می زنند اینجا
میان سایه و دیوار هیچ الفت نیست

چقدر بی تو در این شام ها دلم خون شد
چقدر بی تو در این روزها صداقت نیست

مجو عدالت از این تاجران بازاری
که در ترازویشان نیم جو مروّت نیست

حرامیان همه دولت شدند و دولتمند
گناه دولتیان و گناه دولت نیست

دل شهید به ابریشم هوس دادید
به چشم مخمل تان هیچ خواب راحت نیست

به دام زلزله افتاده اید در شب مرگ
نماز خواندن تان جز نماز وحشت نیست

میان این همه  شب تاب واین همه بی تاب
یکی ز جمع کریمان با کرامت نیست

 به جز سکوت و تبسم چه می توانم گفت
به واعظی  که گمان می کند قیامت نیست

هوای کعبه به سر دارد و دلش گرم است
که در طریق هوی سختی و جراحت نیست

"کجا روم چه کنم چاره از کجا یابم"
هزار سینه سخن مانده است و رخصت نیست

طربقت تو همین شاعری ست شعر بگو
که شرع بی غزل و شعر بی شریعت نیست

به قدر خنده و اشکی غزل بخوان با من
به قدر خواندن شعری همیشه فرصت نیست
***علیرضا قزوه***


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/12/5 | نظر

9 دی نور ایمان منجلی بود
9 دی ذکر لبها یا علی بود
9 دی روز مرگ اهل فتنه
9 دی روز بیعت با ولی بود
*
نماد صبر و عزت بود آن روز
شکوه استقامت بود آن روز
تمام نقشه ها شد نقش بر آب
تجلی بصیرت بود آن روز
*
9 دی روز حق روز خدا بود
شکوه غیرت اهل ولا بود
نوای «لیتنا کنّا معک» داشت
9 دی «کل ارض کربلا» بود
***یوسف رحیمی از کاروان دل***


نویسنده سائل در سه شنبه 89/10/7 | نظر

آتش زدم به هستی خود، باورم کنی
چیزی نمانده است که خاکسترم کنی
داری مذاب می کنی ام، حق ِ من نبود
با کوره ای گداخته هم بسترم کنی
یک عمر آبروی من ایمان و ذکر بود ....
شیطان فرود آمده ای ، کافرم کنی
شالوده ی رکوع و سجودم به هم زدی
درمن نشسته ای که کس ِ دیگرم کنی
دارم کلافه می شوم از دیگری شدن
می خواستی بمیرم و بازیگرم کنی....
فهمیده ای به شوق نگاهت شکفته ام
فهمیده ای که مال توام ، پرپرم کنی
چون صاعقه شدی به گمانم که لحظه ای
با تیغ آب دیده ی خود بی سرم کنی
رقصیده در هوای جنونت دلم ولی ....
خوش آمدت به مرگ خودم داورم کنی
حالی نمانده است برایم بیا ببین
این یک حقیقت است اگر باورم کنی ...
***نژاد هاشمی***


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/9/4 | نظر

موی تو چون غزلی بافته و شانه شده است
روی تو شمع شب و شعله­ی پروانه شده است
گلِ روی لب تو، بوسه به هرکس ندهد
خوش به حال لبِ هر کاسه که پیمانه شده است
حلقه­ی زلف تو بر چشم سیاهت افتاد
دار بر پا شد و در سر هوس دانه شده است
خالی از عشق مکن، سینه­ی مجنون صفتان
در دل شهر پر از لیلی دیوانه شده است
آنقدر در پی این راه خرامان رفتی
که صدای قدمت صحبت میخانه شده است
کشته­ی تیر نگاه تَر تو می­داند
کشته­ی نقشه­ی یک قتل صمیمانه شده است
آسمانِ ادب و حسن، به زیر پَر توست
می­شود گفت که بال تو پریخانه شده است
***محمد امین سبکبار***


نویسنده سائل در دوشنبه 89/7/12 | نظر

این مثنوی ،حدیث پریشانی من است
بشنو که سوگنامه ویرانی  من است
امشب نه اینکه شام غریبان گرفته ام
بلکه  به  یُمن  آمدنت  جان گرفته ام
گفتی غزل بگو غزلم، شور و حال مُرد
بعد از تو حس  شعر ، فنا  شد خیال مُرد
گفتم مرو که  تیره  شود زندگانیم 
با رفتنت به خاک سیه می نشانیم
گفتی  زمین  مجال رسیدن نمی دهد 
برچشم باز ، فرصت دیدن نمی دهد
وقتی نقاب ، محور یکرنگ بودن است
معیار مهر ورزیمان ، سنگ بودن است
دیگر چه جای دلخوشی و عشق بازی است
اصلاًَ کدام احمق از این عشق راضی است
این عشق نیست ، فاجعه قرن آهن است
من بودنی که عاقبتش نیست بودن است
حالا به  حرفهای  غریبت  رسیده ام
فهمیده ام که خوبِ تو را بد شنیده ام
حق با تو بود ، از غم غربت شکسته ام
بگذار صادقانه   بگویم  ،  که  خسته ام
بیزارم  از تمام  رفیقان نا رفیق 
اینها چقدر فاصله دارند با رفیق
من را به  ابتذال  نبودن کشانده اند
روح مرا به مسند پوچی نشانده اند
تا  این  برادران  ریاکار  زنده اند
این گرگ سیرتانِ جفاکار زنده اند
یعقوب درد می کشد و کور می شود 
یوسف همیشه وصله ناجور می شود
اینجا  نقاب  شیر به کفتار می زنند
منصور را هرآینه بر دار می زنند
اینجا کسی برای کسی ، کس نمی شود 
حتی عقاب  در خور کرکس  نمی شود
جایی که سهم مرگ بجز تازیانه نیست 
حق با تو بود ، ماندنمان عاقلانه نیست
ما می رویم چون دلمان جای دیگر است
ما می رویم ، هر که  بماند ، مخیّر است
ما می رویم ، گرچه  زِ الطاف  دوستان 
بر جای جای پیکرمان زخم خنجر است
دلخوش نمی کنیم به عثمان و مذهبش 
در دین ما  ملاکِ مسلمان ابوذر است
ما  می رویم ، مقصدمان  نامشخص  است 
هر جا رویم بی شک ازاین شهر بهتر است
از سادگیست  گر به کسی تکیه کرده ایم 
اینجا که گرگ ، با سگ گله برادر است
ما می رویم ،  ماندنِ  با درد  فاجعه است 
در عرف ما نشستن یک مرد فاجعه است
دیریست رفته اند امیران قافله
ما مانده ایم ، قافله پیرانِ قافله
اینجا دگر چه باب من و پای لنگ نیست
باید  شتاب  کرد ، مجالِ  درنگ  نیست
بر درب  آفتاب  پی  باج  می رویم
ما هم بدون بال به معراج می رویم
                            ؟


نویسنده سائل در جمعه 89/2/31 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<