ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

شهادت حضرت زهرا (س) - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :37
بازدید دیروز :72
کل بازدید ها :6147956

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

صدایی به رنگ صدای تو نیست
به جز عشق نامی برای تو نیست

شب و روز تصویر موعود من
در آیینه جز چشم های تو نیست

تن جاده از رفتنت جان گرفت
رگ راه جز رد پای تو نیست

مزار تو بی مرز و بی انتهاست
تو پاکی و این خاک جای تو نیست

 به تشییع زخم تو آمد بهار
که جز سبز، رخت عزای تو نیست

 کسی کز پی اهل مرهم رود
دگر شیعه ی زخم های تو نیست

به آن زخم های مقدس قسم
که جز زخم، مرهم برای تو نیست
***قیصر امین پور***


نویسنده حبیب در جمعه 92/1/9 | نظر

گفتن ندارد ... کوچه شلوغ و جای یک سوزن ندارد

نامرد مردم ... حق علی و فاطمه خوردن ندارد

مادر به خود گفت ... شاید کسی کاری به کار زن ندارد

من از نبی ام ... حتما کسی کاری به کار من ندارد

افتادن زن ... در پیش چشم دیگران دیدن ندارد

برخیز مادر ... زینب پناهی غیر این دامن ندارد

وقتی حسینت ... درلحظه ی گودال پیراهن ندارد...
****مجید تال***

***اجرا شده توسط حاج محمود کریمی- فاطمیه 92 ***


نویسنده حبیب در پنج شنبه 92/1/8 | نظر

در نمی آید جلو...فاطمه می آید و حیدر نمی آیدجلو

در مرام شیعیان...تا ولی باشد که پیغمبر نمی آید جلو

دست بالا می رود...هرچه زحمت می کشد معجر نمی آید جلو

درد مادر این شده...شانه بالا می رود دختر نمی آید جلو

درد دختر این شده...وقت بازی کردنم مادر نمی آید جلو

درد زهرا و علی ست...که حسن از چارچوب در نمی آید جلو

درد اهل خانه شد...اینکه مادر دیگر از بستر نمی آید جلو
***مهدی رحیمی***

***اجرا شده توسط حاج محمود کریمی- فاطمیه 92 ***


نویسنده حبیب در پنج شنبه 92/1/8 | نظر

به دعا دست خود که برمی ‏داشت
بذر آمین در آسمان می ‏کاشت

به تماشا، ملک نمازش را
نردبانی ز نور می ‏پنداشت

چه نمازی؟ که تا به قبه‏ ی عرش
برد او را و نردبان برداشت

پرچم دین ز بام کعبه گرفت
برد و بر بام آسمان افراشت

بس که کاهیده بود، شب او را
شبحی ناشناس می ‏انگاشت

خصم بیدادگر ز جور و ستم
هیچ در حق او فرونگذاشت

تا نینداختش به بستر مرگ
دست از جان او مگر برداشت؟!

قصه را تازیانه می ‏داند
در و دیوار خانه می ‏داند


دشمن از حد فزون جفا پیشه است
چه کند بعد از این؟ در اندیشه است

نسل در نسل او حرامی بود
خصم بدخواه تو پدر پیشه است!

ریشه ‏اش را ز بیخ می‏ کندم
چه کنم؟ دشمن تو بی ریشه است!

به گمانش که جنگل مولاست
غافل از اینکه شیر در بیشه است

یک طرف نور و یک طرف ظلمت
یک طرف سنگ و یک طرف شیشه است

دل گل خون ز دست گلچین است
وانچه بر ریشه می‏ خورد، تیشه است!

قصه را تازیانه می ‏داند
در و دیوار خانه می ‏داند

ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در پنج شنبه 92/1/8 | نظر

مأذنه بود و یک سکوت عجیب
مأذنه بود و بی صدایی محض

مأذنه بود و غصه ای سنگین
وز صدای اذان جدایی محض
**
مأذنه، آنکه پر هیاهو بود
حال اکنون اسیر فرجام است

باورت می شود! مکان اذان
پنج وعده همیشه آرام است
**
مأذنه آنکه پر تلاطم بود
بی تحرک ترین عمارت بود

در شگفتم چگونه شد که نریخت
این چنین ماندنش حقارت بود
**
بعد مرگ رسول مثل علی
مأذنه روزه ی سکوت گرفت

تا بیاید موذنش از راه
دل شکسته فقط قنوت گرفت
**
کار هر روز مأذنه این بود
به تماشای فاطمه می رفت

سایه اش هر غروب در ایوان
سجده بر پای فاطمه می رفت
**
وقت مغرب که فاطمه می شد
بهر راز و نیاز آماده

می شد او رو به قبله، می افتاد
سایه ی مأذنه به سجاده
**
تا اذان و اقامه سر می داد
اشک چشمش زلال می آمد

دیده تر رو به مأذنه می گفت
کاش می شد بلال می آمد
**
شد دعا مستجاب و در یک روز
بخت خوابیده حلقه بر در زد

فاطمه غرق شادمانی شد
چون بلال آمد و به او سر زد
**
خواهش فاطمه از او این بود
که دوباره اذان بگوید او

یک اذان مثل آن روزها، با
لکنت در زبان بگوید او
**
رفت او سوی مأذنه، امّا
دید این مأذنه، نه آن باشد

گفت با خود خدای من چه شده
که بهشتم پر از خزان باشد
**
دید بر دور مأذنه نقش است
چند بیت از سروده ی آتش

مأذنه هم سیاه چهره شده
سر و پا غرق دوده ی آتش
**
دست بر روی گوش خود بگذاشت
رو به قبله اذان باران گفت

فاطمه نیم خیز شد وقتی
بانگ الله اکبر از جان گفت
**
تا شهادت به حضرت حق داد
ناگه از دل کشید فاطمه آه

تاکه بر مصطفی شهادت داد
گفت زهرا به ناله یا ابتاه
**
لحظه ای بعد از آه او پر شد
مأذنه از صدای وا اُمّاه

می دویدند سوی او حسنین
دیده تر با نوای یا اُمّاه
**
حسن آمد به مأذنه او را
دیده گریان قسم به قرآن داد

اشک ریزان حسین آمد و گفت
بس کن آخر که مادرم جان داد
***سعید توفیقی***


نویسنده حبیب در پنج شنبه 92/1/8 | نظر

مردم شهر چه ها بر جگرت آوردند
شعله بر سوختن بال و پرت آوردند

دست سمت رخ همچون قمرت آوردند
گل یاسم چه بلایی به سرت آوردند

خواب بودی ورم پلک ترت را دیدم
رفتی از هوش کنارم، به خودم لرزیدم


بعد از آن روز که من سوختنت را دیدم
مُردم و زنده شدم زخم تنت را دیدم

باورم نیست بمانی کفنت را دیدم
غیرت کوچه و اشک حسنت را دیدم

چند وقتیست که خوابش پر کابوس شده
غیرت کودکمان زخمی ناموس شده


وای اگر بال و پرت میل به پرواز کند
زخم سر بسته ی پهلوت دهن باز کند

از تب نیمه شب تو سخن آغاز کند
باید امروز نگاهت کمی اعجاز کند

ورنه از خس خس راه نفست می میرم
آه ، از شهر مدینه چقدر دلگیرم


اشک چشمان ترت کاش امانت می داد
سوزش بال و پرت کاش امانت می داد

دنده ی دردسرت کاش امانت می داد
شب و درد کمرت کاش امانت می داد

نقشی از صورت خورشید در این شام بکش
بسترت سرخ شده پس نفس آرام بکش

 
بشکند دست بزرگی که به رویت بد زد
از لج من به روی بازوی تو آمد زد

خواست تا دست بیافتد چقدر بی حد زد
دشمنت زخم پیاپی به دلم خواهد زد
 
با زمین خوردن تو سینه ی من تیر کشید
دست من را نفس خسته به زنجیر کشید

 
در نگاه تو غم سوختنی معلوم است
غمت از دوختن پیرهنی معلوم است

در سراشیبی گودال تنی معلوم است
کشته بی سر و پاره بدنی معلوم است
 
تکه های بدنش سهمیه هر نیزه است
زیر و رو کردن او زیر سر سر نیزه است
***مسعود اصلانی***


نویسنده حبیب در پنج شنبه 92/1/8 | نظر

نام زهرا شنید و طوفان شد
رنگ پیشانی اش نمایان شد

اینکه دستار حیدری بسته است
ذوالفقار دلاوری بسته است

به چه کار آمده چه سر دارد
اینکه شمشیر بر کمر دارد

کس جلودار او نمی گردد
هیچ کس روبرو نمی گردد

غرش حیدر است طوفان است
عرق غیرت است باران نیست

در ظهور آمده وقار علی
قد علم کرده ذوالفقار علی

از ردیف عجائب است این مرد
اسد الله غالب است این مرد

همه در اضطراب و سر درگم
شیر شوریده بود،بر مردم

بیشه درمانده از هیاهویش
فاتح خیبر است،بازویش

نفس از سینه ها نمی آید
غیرضجه، صدا نمی آید

داد می زد سر تمامی شهر
یر سر بغض بی مرامی شهر

خاک اینجاست قبله گاه خدا
کعبه مخفی من است اینجا

به خداوند بی مثال واحد
آهنی گر بر این زمین برسد

لب تیغ من و دمار شما
وای بر حال و روزگار شما

آنقدر می کشم در اینجا تا
خون بگیرد تمام صحرا را

از من خونجگر چه می خواهید
داغ از این بیشتر چه می خواهید

یار نه ساله مرا کشتید
حضرت لاله مرا کشتید

فاطمه از شما که خیر ندید
نود و پنج روز درد کشید

ناله می زد برای درد کمر
ناله میزد برای درد کمر

تازه از این مدینه راحت شد
تازه از زخم سینه راحت شد

این بقیع است باغ و گلشن من
حق زهراست روی گردن من
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده حبیب در سه شنبه 92/1/6 | نظر

چشمه کوثر به زیر خاک بود
خاک روی چشم هم نمناک بود

بر سر این چشمه مردی تشنه بود
روی چشمش جای چندین دشنه بود

آمد و بر آب مدفونش گریست
از صمیم قلب پر خونش گریست

کای زمین ای خاک ای سنگ لحد
اشک می ریزم از این پس تا ابد

فصل پاییزم پرم از مرگ خود
شاهدم بر رنگ زرد برگ خود

داده ام از دست روح خویش را
کرده ام در خاک نوح خویش را

در بقیع درد زیر نور ماه
سایه ای آرام باشد سر به راه

خاک اینجا بوی زهرا می دهد
آسمان را در دلش جا می دهد

باز شب آمد کنار دل نشست
نغمه هایی زیر بار دل شکست

دستی آمد روی قبری بی نشان
مردی آمد سوی قبری بی نشان

بر لبانش سوره الحمد بود
فاتحه می خواند بر جسمی کبود

اشک می افشاند بر قبر خودش
فاتحه می خواند بر صبر خودش

کای بهار خفته در خاک علی
ای چراغ راه افلاک علی

گرچه آب دیده ام از سرگذشت
شب سحر شد فرصتم دیگر گذشت

یک دلم اینجاست پیش همسرم
یک دلم در پیش چشم دخترم

رکن من اینجاست پیش پای من
این تن زهراست پیش پای من

این گل یاس است و بویش ماندنی است
خاطرات دست و رویش کاندنی است

آن که این گل را به باغ مرگ کاشت
انتشار یاس را باور نداشت
***شیخ رضا جعفری***


نویسنده حبیب در سه شنبه 92/1/6 | نظر

تنهایم و به غربت خود گریه می کنم
بر وسعت مصیبت خود گریه می کنم

من آن امیر خسته دل و بی جماعتم
از دوری جماعت خود گریه می کنم

مردم مرا به جرم عدالت نخواستند
در حسرت عدالت خود گریه می کنم

دین خدا خانه نشین شد نه مرتضی
بر دین بی جماعت خود گریه می کنم

رحمی به قلب خسته ی اهل مدینه نیست
بر غربت امامت خود گریه می کنم

با یاد فاطمه که کتک خورد و دم نزد
تا قبر و تا قیامت خود گریه می کنم

آن لکه خون روی لباسش دلم شکست
بر یاور ولایت خود گریه می کنم

وقتی حسن لب از لب خود وا نمی کند
نو گفته بر مصیبت خود گریه می کنم

وای از عبور نیمه شبم از کنار قبر
بر صبر و استقامت خود گریه می کنم

سنگ مزار فاطمه بالین من شده
بر شام غرق محنت خود گریه می کنم
***جواد حیدری***


نویسنده حبیب در سه شنبه 92/1/6 | نظر

آسمانی ترین من امشب
آسمان را چه تیره می بینم

امشبی را چگونه تا به سحر
سر قبر ستاره بنشینم
**
ای گلم خواب هم نمی دیدم
قاری ختم امشبت باشم

فاطمه جان چه قدر دشوار است
من پرستار زینبت باشم
**
آسمانی ترین من امشب
آسمانت چه دیدنی شده است

حال و روز غریبی علی و
کودکانت شنیدنی شده است
**
دائما پیش چشم خونبارم
صحنه درب و خانه می گذرد

چند وقتی است روزگارم با
گریه های شبانه می گذرد
**
روضه خوان شبانه ی خانه
سوز دل های غربت حسن است

روضه اش دائما : کسی راه
کوچه را روی مادر ما بست
**
زینبت ، وارث دعای شبت
سر سجاده ات دعا می خواند

زیر لب ، زمزمه کنان می گفت
کاش مادر کمی دگر می ماند
**
درد دلها تمام ناشدنی است
باید اما ز تو جدا بشوم

می روم تا شبی دگر بانو
زائر تربت شما بشوم
***وحید محمدی***


نویسنده حبیب در دوشنبه 92/1/5 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<