ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

شهادت حضرت علی(ع) - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :94
بازدید دیروز :135
کل بازدید ها :6117621

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

شب بود و اشک بود و علی بود و چاه بود
 فریاد بی‌صدا، غم دل بود و آه بود
 
دیگر پس از شهادت زهرا به چشم او
 صبح سفید هم‌چو دل شب سیاه بود
 
دانی چرا جبین علی را شکافتند؟
 زیرا به چشم کوفه عدالت گناه بود
 
خونش نصیب دامن محراب کوفه شد
 آن رهبری که کعبه بر او زادگاه بود
 
یک عمر از رعیت خود هم ستم کشید
 اشک شبش به غربت روزش گواه بود
 
دستش برای مردم دنیا نمک نداشت
 عدلش به چشم بی‌نگهان اشتباه بود
 
هم‌صحبتی نداشت که در نیمه‌های شب
 حرفش به چاه بود و نگاهش به ماه بود
 
مولا پس از شهادت زهرا غریب شد
 زهرا نه یار او که بر او یک سپاه بود
 
وقتی که از محاسن او می‌چکید خون
 عباس را به صورت بابا نگاه بود
 
«میثم!» هزار حیف که پوشیده شد ز خون
 رویـی کـه بهـر گمشـدگان شمـع راه بود
***استاد سازگار***


نویسنده سائل در چهارشنبه 90/5/26 | نظر

یا امیرالمؤمنین یا ذالنعم
 یا امام المتقین یا ذالکرم
 
اننا جئناک فی حاجاتنا
 لاتخیبنا و قل فیها نعم
 
ای ز نفس ما به ما اولی علی!
 یا علیّ و یا علیّ و یا علی


 نفس احمد! قلب قرآن! رکن دین!
 شهریار آسمان‌ها در زمین!
 
دست حق! بازوی حق! شمشیر حق!
 فاتح خیبر! امیرالمؤمنین!
 
دین، علی دنیا، علی عقبا، علی
 یا علیّ و یا علیّ و یا علی

 
معرفت گم کرده ره در کوی تو
 حسن تصویر الهی روی تو
 
روی تو از شش جهت سوی خدا
 چشم و دست آفرینش سوی تو
 
گوش? چشمی به سوی ما علی!
 یا علیّ و یا علیّ و یا علی


 حسن غیب کبریا شمع دلت
 کعب? دل خان? خشت و گلت
 
در کنار خان? خشت و گلی
 وسعت ملک الهی منزلت
 
ای همه پیدا و ناپیدا علی!
 یا علیّ و یا علیّ و یا علی


 زادگاه توست آغوش حرم
 جای پای توست دریای کرم
 
ظرف هستی روز بذلت شرمگین
 بحر، پیش بخششت از قطره کم
 
قطره گردد در کفت دریا علی!
 یا علیّ و یا علیّ و یا علی!


 یا علی، اول تویی آخر تویی
 در همه عالم فقط حیدر تویی
 
اختیار نار و جنت دست توست
 حق و باطل را تویی داور، تویی
 
با تو باشد داوری فردا علی!
 یا علیّ و یا علیّ و یا علی


  تا که در دریای خون، پاکم کنی
 تیغ عشقت کو که صدچاکم کنی؟
 
دور سلمانت بگردانی مرا
 زیر پای قنبرت خاکم کنی
 
تا گذاری روی خاکم پا علی!
 یا علیّ و یا علیّ و یا علی


 بی‌تو طاعت نار سوزان است و بس
 بی‌تو ‌تقوا کوه عصیان است و بس
 
بی تو اجر روزه و حج و جهاد
 شعله‌های سخت نیران است و بس
 
بی‌‌تو توحید است بی‌معنا علی
 یا علیّ و یا علیّ و یا علی

 
نور مهرت را به ذاتم داده‌اند
 از ازل آب حیاتم داده‌اند
 
پیشتر از خلقت این روزگار
 چارده فُلک نجاتم داده‌اند
 
با تو بودم آشنا تنها علی!
 یا علیّ و یا علیّ و یا علی


 ظلمتم؛ با یک نگاهم نور کن
 سین? سیناییم را طور کن
 
گرچه می‌باشد سیه پرونده‌ام
 «میثمم» با میثمم محشور کن
 
سرفرازم کن، به زهرا، یا علی
 یا علیّ و یا علیّ و یا علی

***استاد سازگار***


نویسنده سائل در چهارشنبه 90/5/26 | نظر

در مکتب اهل فضل و ایمان
 قرآن، علی و علی‌ست قرآن
 
توحید، علی، علی‌ست توحید
 ایمان، علی و علی‌ست ایمان
 
اعمال، علی، علی‌ست اعمال
میزان، علی و علی‌ست میزان
 
معبودِ هماره غرق معبود
 انسان همیشه فوق انسان
 
در کوی وصال او پرد دل
 از خاک قدوم او دمد جان
 
عالم به در سراش سائل
خلقت به یم عطاش مهمان
 
مرهون شفاش نجل مریم
 محتاج دعاش پور عمران
 
یک ذر? او هزار خورشید
 یک قطر? او هزار طوفان
 
یک جمل? او هزار حکمت
 یک گفت? او هزار عرفان
 
یک بند? حکمتش ابوذر
 یک شیفت? ولاش، سلمان
 
یک آینه از جمال او نور
 یک سوره ز وصف اوست فرقان
 
کعبه به ولادتش مزین
 عالم به ولایتش مسلمان
 
خلقت همه عبد و اوست مولا
 عالم همه مور و او سلیمان
 
خیبرشکن رسول اکرم
 سردار سپاه حی سبحان
 
پیراهن نو تن رعیت
 پیران کهنه سهم سلطان
 
کی دیده چنین بزرگواری؟
 کی داشته این عطا و احسان؟
 
در اوج حکومت از کرامت
 بر طفل یتیم می‌پزد نان
 
فردا به فرشته می‌کند ناز
 گر یک نظر افکند به شیطان
 
بر دادن خاتمش کند فخر
 ختم رسل و خدای منان
 
گه تیغ کشد به حفظ اسلام
 گه رنج برد برای قرآن
 
ای ماه، نهاده رو به خاکت
 ای داده به آفتاب فرمان
 
تو کیستی ای تمام تاریخ؟
 تو کیستی ای امام دوران؟
 
تو کیستی ای هماره پیدا؟
 تو کیستی ای همیشه پنهان؟
 
هم وهم ز وصف توست عاجز
 هم عقل ز کار توست حیران
 
یک خوشه ز خرمن تو فردوس
 یک لاله ز روض? تو رضوان
 
گر عمر جهان تمام گردد
 مدح تو نمی‌رسد به پایان
 
مرهون دعای توست عالم
 محتاج عطای توست درمان
 
تو بودی و ما همه نبودیم
 بستیم به دوستیت پیمان
 
از پای تو چشم برنداریم
 از دست دهیم اگر سر و جان
 
ماییم و تولی و تبری
 جان را بستان و این دو مستان
 
با مهر تو دوزخ است جنت
 بی مهر تو جنت است نیران
 
دامان شما و دست «میثم»
 ای دست دو عالمت به دامان!
***استاد سازگار***


نویسنده سائل در چهارشنبه 90/5/26 | نظر

اگر تو را نداشتم، بدان خدا نداشتم
آری خدا نداشتم، اگر تو را نداشتم

نبود اگر کرامتت، نبود اگر طبابتت
هزار درد داشتم ولی دوا نداشتم

به نام تو خدا صفا به زندگیم داده است
بدون نام تو در این جهان صفا نداشتم

نوای من علی علی،صدای من علی علی
بدون این علی علی،خدا خدا نداشتم

سنگ شدم طلا شدم،شاه شدم گدا شدم
چه می­شدم اگر علی مرتضی نداشتم

اگر نبود زادگاه تو قسم به فاطمه
این همه سمت کعبه هم برو بیا نداشتم

من اسمه دوا علی و ذکره شفا علی
کمیل تو اگر نبود به لب دعا نداشتم

نبودی یا علی اگر، حسن نبود و هم حسین
بدون تو مدینه و کرب و بلا نداشتم
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در چهارشنبه 90/5/26 | نظر

رادمردی مهربان با دست های پینه دار
در میان کوچه های شهر غربت رهسپار

کیسه های نان و خرما روی دوش خسته اش
کیست این مرد غریبه ، با لباسی وصله دار؟

کهکشان ها شاهد غم های بی اندازه اش
ماه می گرید برایش چون دل ابر بهار

نیمه شب ها لابه لای نخل ها گم می­شود
چاه می داند دلیل گریه های ذوالفقار

در کنار چاه هرشب ایستاده جبرئیل
تا تکاند از سر دوش علی گرد و غبار

چند سالی هست بعد ماجرای فاطمه
لرزشی افتاده بر آن شانه های استوار

قامت سرو بلندش در هلال افتاده است
زیر بار رنج های تلخ و سخت روزگار

جای رد ریسمان های زمخت فتنه ها
سال ها مانده است بر دست کریمش یادگار
***وحید قاسمی***


نویسنده سائل در چهارشنبه 90/5/26 | نظر

دور شمع پیکرت،گردیده ام خاکسترت
ای به قربان تو و این رنگ زرد پیکرت

از نفس های بلندت میل رفتن می چکد
حق بده امشب بمیرم در کنار بسترت

تا نگیرد خون تازه گوشه ی تابوت را
مهلتی تا که ببندم دستمالی برسرت

حیف شد، از آن­همه دلواپسی کودکان
کاسه های شیر­ مانده روی دست دخترت

کاش می­مردم نمی­دیدم به خاک افتاده است
هیبت طوفانی دلدل سوار خیبرت

خلوت شبهای سوت و کور نخلستان شکست
با صدای وا علی و وای حیدر حیدرت

شهر کوفه تا نگیرد انتقام بدر را
دست خود را بر نمی دارد پدر جان از سرت

با شمایی که امیر کوفه اید اینگونه کرد
الامان از کاروان دختر بی معجرت

می روی اما برای صد هزاران سال بعد
میل احسان می نماید غیرت انگشترت
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در چهارشنبه 90/5/26 | نظر

پلک های نیمه بازش،آیه های درد بود
آخرین ساعات عمر حیدر شب گرد بود

چادر خاکی زهرا، بالش زیر سرش
عکس دربی سوخته در قاب چشمان ترش

زخم فرقش، ترجمان عمق زخم سینه بود
کوفه هم مثل مدینه دشمن آئینه بود

آتش آه حزینش بر جگر افتاده است
این دم آخر،به یاد میخ در افتاده است

در نگاه زینبِ دل خسته زخمش آشناست
زخم فرقش،شکل زخم پهلوی خیرالنساست

زخم های کهنه بر رفتن مجابش کرده اند
نا امیدانه طبیبان هم جوابش کرده اند

معنی "فزت و رب الکعبه"ی او روشن است
حیدر مظلوم،سی سال است فکر رفتن است

کوفه شب ها آشنا با اشک فانوسش شده
ماجرای کوچه سی سال است کابوسش شده

غصه ی آن کوچه سی سال است پیرش کرده است
کم محلی های مردم گوشه گیرش کرده است

اضطراب زینب او را برده در هول و ولا
زیر لب با گریه می­گوید که وای از کربلا

گریه های مرتضی دنیای رمز و راز بود
معجر زینب برایش روضه های باز بود

دانه های اشک او می­گفت با صد شور و شین
کربلا،عباس من! جان تو و جان حسین
***وحید قاسمی***


نویسنده سائل در چهارشنبه 90/5/26 | نظر

من که مظلوم ترین رهبر دنیا هستم
بعد سی سال پی دیدن زهرا هستم

من همانم که کم آورد به پای غم او
که نرفت از نظرم صحنه ی قد خم او

من که مشهور به فتاحی خیبر هستم
من که در ارض و سما شهره به حیدر هستم

هرچه دیدم در و دیوار،به یادش بودم
چشمم افتاد به مسمار،به یادش بودم

من که سی سال ز هجران رخش خون خوردم
تازیانه به کف هرکه،که دیدم مُردم

شعله می­دیدم و با خاطره ی گیسویش
ناله کردم که چرا سوخت ز کینه رویش

من همانم که کشیدند مرا در کوچه
حرمتم را بدریدند خدا ! در کوچه

من همانم که خجالت زده از زهرایم
او زمین خورد و نشد من به کنارش آیم

نرود از نظرم  ناله ی یا فضه ی او
دگر از غنچه ی نشکفته ی شش ماهه نگو

نرود از نظرم پشت سرم می آمد
تا در آن معرکه باشد سپرم می آمد

من چه گویم که چه ها بر سر او آوردند
دست او را ز من غمزده کوته کردند

حق بود شاهد من قلب حزینم چه کشید
سوی زهرای جوانم ببرم موی سفید
***جواد حیدری***


نویسنده سائل در چهارشنبه 90/5/26 | نظر

فضاى کوفه غمبار است امشب
غم از هرسو پدیدار است امشب

سحاب غم گرفته روى مه را
 زمین و آسمان تار است امشب

همه ذرّات عالم بى قرارند
 هراسان چرخ دوّار است امشب

همه افلاک در سوز و گدازند
شب افشاى اسرار است امشب

سرشگ از دیده جبریل جارى
بسان درّ شهوار است امشب

ملایک در سما سر در گریبان
نبى را دیده خونبار است امشب

نداى قَدقُتل مى آید از عرش
جهان مبهوت و افگار است امشب

چه در سر دارد آیا ابن ملجم
که لرزان عرش دادار است امشب

به محراب عبادت شاه مردان
قتیل تیغ اشرار است امشب

میان خاک و خون چون مرغ بسمل
على سلطان احرار است امشب

عدالت را به خاک و خون کشیدند
ز خون محراب گلزار است امشب

براى بهترین فرزند آدم
همه عالم عزادار است امشب

ستون خیمه اشراق بشکست
رسول حق عزادار است امشب

رخ مهتابى فرزند کعبه
 ز شوق وصل گلنار است امشب

بگفتا «فزت ربّ الکعبه» زیرا
شب دیدار با یار است امشب

به گردون آه فرزندان زهرا
جگرسوز و شرربار است امشب

ز چشم آسمان گر خون ببارد
 در این ماتم سزاوار است امشب

ترا «فولادى» ار داغ على نیست
چرا غم یار و غمخوار است امشب
***حسین فولادى***


نویسنده سائل در چهارشنبه 90/5/26 | نظر

ترتیل بیا به گریه خوانیم
 سیل از رخ هر دو دیده رانیم

امشب شب گریه است و ناله
 داغ است به دل بسان لاله

اى واى شکسته کاسه جم
 از ضربتِ تیغ ابن ملجم

گویا که چو فرق فجر بشکفت
 آن ضارب تیغ یا على گفت

با نیل رقابتى مگر داشت
 فرقى که شکاف تیغ برداشت

آن روز على نبود در خاک
 افلاک فتاده بود بر خاک

آهنگ حزین فُزْتُ یا رب
 پیچید در آسمان در آن شب

خندید به تیغ فرق دریا
 بشکفت دریغ فرق دریا

هستى همه هستى اش ز کف داد
 روزى که على به خاک افتاد

ترتیل بیا به گریه خوانیم
 خون از دل هر دو دیده رانیم

خون گریه ماست زاد توشه
 از گوشه چشم خوشه خوشه

هر ذره من على على گوست
 هر قطره اشک من على جوست

ما را به زبان زبانه از تُست
 این شعله عاشقانه از تُست

تا کینه و جهل با هم آمیخت
 خونش دل و دیده را به هم ریخت

اى شیر همیشه بیشه حق
 قائم به تو مانده ریشه حق

لب هاى تو نور بخش مى کرد
 دستان تو عشق پخش مى کرد

اى تیغ زبان بى قرارت
 همدوش زبان ذوالفقارت

یک دست تو در جهاد با تیغ
 یک دست دگر عقیده، تبلیغ

یک دست به عرصه تیغ مى زد
یک دست قلم بلیغ مى زد

با تیغ قلم جهاد بشکوه
 با تیغ دودم جهاد نستوه

معناى حیات تو دو چیز است
 تیغ و قلم تو هر دو تیز است

یعنى که حیات در ممات است
یعنى که ممات ما حیات است

اى صاحب ذوالفقار عرفان
 بر جسم جهان وجود تو جان

در هر دو جهت جهاد کردى
 در راه عقیده، رادمردى

خصمى که به راه هرزه افتاد
 از هیمنه ات به لرزه افتاد

افسانه اى از حقیقتى جو
 گنجینه اى از فضیلتى تو

آدم اگر او ز خاک و آب است
 نام تو ولى ابوتراب است
***امیر على مصدّق***


نویسنده سائل در چهارشنبه 90/5/26 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<