ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

شهادت حضرت علی(ع) - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :46
بازدید دیروز :335
کل بازدید ها :6115311

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

از چه مهمان محاسن پیر من بابای من
هرکجا که حرف هجران است با من می زنی

یا مگو چیزی و یا گیسو پریشان می کنم
بعد عمری آمدی و حرف رفتن می زنی
*
بعد عمری من فقط یکبار بر تو رو زدم
کم بگو ،دست از سرم بردار زینب جان برو

می روی ، باشد برو در خانه ی من هم نمان
خب به جای رفتن مسجد به نخلستان برو
*
حیف جای مادرم خالی است ورنه ای پدر
شک ندارم راه مسجد رفتنت را می گرفت

چادرش را بر کمر می بست و بین کوچه ها
پا برهنه می دوید و دامنت را می گرفت
*
حیف جای مادرم خالی است ورنه ای پدر
گیسو یش را بر زمین می ریخت پیش پای تو

ناله از دل می کشید و باز مثل پشت در
استخوانش را سپر می کرد امشب جای تو
*
مادرم زهراست من هم دختر این مادرم
گر دهی اذنم فدایت دست و پهلو می کنم

حرمت گیسوی من مانند موی او بود
کوفه را من زیر و رو با نام گیسو می کنم
*
نذر کردی گوئیا رویت ببینم لاله گون
رحم کن کن بر دخترت امشب بیا مسجد نرو

هست در یادم هنوز آن صورت سرخ وکبود
ای قتیل مادر زینب بیا مسجد نرو
*
ای غریب کوچه ها ،ای حیدر بی فاطمه
مادرم زهرا برای تو همیشه کوه بود

در بین کوچه،بین چهل نفر آن روز هم
مادرم از پا نمی افتاد اگر قنفذ نبود
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در جمعه 90/5/28 | نظر

گفتم بیا که با من دل خسته سر کنی
حقش نبود دختر خود خونجگر کنی

شرمنده ام ، زطرز پذیرایی ام مکن
افطار خویش را ز چه رو مختصر کنی

اصرار من به ماندن تو فایده نداشت
تو می روی که قصد نماز سحر کنی

اینقدر با نگاه خودت آتشم مزن
قصد تو چیست ؟ اینکه مرا شعله ور کنی!!.

ابرو شکسته زائر پهلو شکسته ای
دیدار با شهیده ی دیوار و در کنی

بعد از تو کوفه حرمت ما را نگه نداشت
از اهل خویش بلکه تو دفع خطر کنی
***حسن علیپور***


نویسنده سائل در جمعه 90/5/28 | نظر

حالا که نیست مادر من هست دخترت
حتی حسین هم به فدای تو و سرت

از مسجد مدینه که خیری ندیده ای
یادت که هست کوچه و پهلوی یاورت

دل شوره ام شبیه هراس مدینه است
رنگ کبود پر شده در دیده ی ترت

آیا زمان رفتن تو سوی مادر است؟
خیلی به یاد فاطمه ای روز آخرت

من قصد کرده ام که اگر رفتنی شدی
گیسوی خویش پهن کنم در برابرت

چه ضربه ای زدند که ای کاش می زدند
آن ضربه را به جای تو بر فرق دخترت

چه ضربه ای زدند که ابرو شکاف خورد
چه ضربه ای زدند که افتاد پیکرت

خون از بدن کنار زدن عادت من است
آن روز خون سینه و حالا سحر سرت
***علی اکبر لطیفیان***

*از وبلاگ حسینیه*


نویسنده سائل در پنج شنبه 90/5/27 | نظر

نه مراست قدرت آن که دم زنم از جلال تو یا علی
نه مرا زبان که بیان کنم صفت کمال تو یا علی

شده مات عقل موحدین همه در جمال تو یا علی
چو نیافت غیر تو آگهی ز بیان حال تو یا علی

نبرد به وصف تو ره کسی مگر از مقال تو یا علی

هله ای تجلی عارفان تو چه مطلعی تو چه منظری
هله ای موله عاشقان تو چه شاهدی تو چه دلبری

که ندیده ام به دو دیده ام چو تو گوهری چو تو جوهری
چه در انبیاء چه در اولیاء نه تو را عدیلی و همسری

به کدام کس مثلت زنم که بود مثال تو یا علی

توئی آن که غیر وجود خود به شهود و غیب ندیده ای
همه دیده ای نه چنین بود شه من تو دیده دیده ای

فقرات نفس شکسته ای سبحات وهم دریده ای
ز حدود فصل گذشته ای به صعود وصل رسیده ای

ز فنای ذات به ذات حق بود اتصال تو یا علی

 
چو عقول و افئده را نشد ملکوت سر تو منکشف
ز بیان وصف تو هر کسی رقم گمان زده مختلف

همه گفته اند و نگفته شد ز کتاب فضل تو یک الف
فُصحای دهر به عجز خود ز ادای وصف تو معترف

بُلغای عصر به نطق خود شده اند لال تو یا علی

توئی آن که در همه آیتی نگری به چشم خدای بین
توئی آن که از کشف الغطا  نشود تو را  زیاده یقین

شده از وجود مقدّست همه سِرِّ کَنز خفا مبین
زچه رو دم از انا ربکم نزنی بزن به دلیل این

که به نور حق شده منتهی شرف کمال تو یا علی

توئی آن که مستی ما خلق شده بر عطای تو مستدل
ز محیط جود تو منتشر قطرات جان رشحات دل

به دل تو چون دل عالمی، دل عالمی شده متصل
نه همین منم ز تو مشتعل، نه همین منم به تو مشتغل

دل هر که می نگرم در او، بود اشتعال تو یا علی
 
به می خم تو سرشته شد گل کاس جان سبو کشان
ز رحیق جام تو سر گران سر سر خوشان دل بیهشان

به پیاله دل عارفان شده ترک چشم تو می فشان
نه منم ز باده عشق تو هله مست و بیدل و بی نشان

همه کس چشیده به قدر خود ز می زلال تو یا علی

توئی آن که سدره منتهی بودت بلندی آشیان
رسد استغاثه قدسیان به درت ز لانه بی نشان

به مکان نیایی و جلوه ات به مکان ز مشرق لا مکان
چو به اوج خود رسیده ای ز علوّ قدر و سُمُوشان

همه هفت کرسی و نه طبق شده پایمال تو یا علی

نه همین بس است که گویمت به وجود جود مُکرّمی
نه همین بس است که خوانمت به ظهور فیض مُقدّمی

تو منزهی ز ثنای من که در اوج قدس قدم نهی
به کمال خویش معرفی به جلال خویش مسلمی

نه مراست قدرت آن که دم زنم از جلال تو یا علی

توئی آن که میم مشیتت زده نقش صورت کاف و نون
فلک و زمین به اراده ات شده بی سکون شده با سکون

به کتاب علم تو مندرج بود آن چه کانَ و ما یکون
توئی آن مصور ما خلق که من الظواهر و البطون

بود این عوالم کن فکان، اثر فعال تو یا علی

تو همان درخت حقیقتی که در این حدیقه دنیوی
ز فروغ نور تو مشتعل شده نار نخله موسوی

انا ربکم تو زنی و بس به لسان تازی و پهلوی
ز تو در لسان موحدین بود این ترانه معنوی

که انا الحق است به حقِّ حق ثمر نهال تو یا علی

توئی آن تجلی ذوالمنن که فروغ عالم و آدمی
ز بروز جلوه ما خَلَق به مقام و رتبه مُقدّمی

هله ای مشیت ذات حق که به ذات خویش مسلمی
به جلال خویش مجلّلی ز نوال خویش منعمی

همه گنج ذات مقدست شده ملک و مال تو یا علی

تو چه بنده ای که خدائیت ز خداست منصب و مرتبت؟
رسدت ز مایه بندگی که رسی به پایه سلطنت

احدی نیافت ز اولیاء چو تو این شرافت و منزلت
همه خاندان تو در صفت چو تواند مشرق معرفت

شده ختم دوره ی علم و دین به کمال آل تو یا علی

تو همان ملیک مهیمنی که بهشت و جنت و نه فلک
شده ذکر نام مقدست همه ورد اَلسنه ملک

پی جستجوی تو سالکان به طریقت آمده یک به یک
به خدا که احمد مصطفی به فلک قدم نزد از سمک

مگر آن که داشت در این سفر طلب وصال تو یا علی

توئی آن که تکیه سلطنت زده ای به تخت موبدی
به فراز فرق مبارکت شده نصب تاج مخلدی

ز شکوه شان تو بر ملا جلوات عز ممجدی
متصرف آمده در یدت ملکوت دولت سرمدی

تو نه آن شهی که ز سلطنت بود اعتزال تو یا علی

توئی آن که ذات کسی قرین نشده است با احدیتت
توئی آن که بر احدیتت شده مستند صمدیتت

نرسیده فردی و جوهری به مقام منفردیتت
نشناخت غیر تو هیچ کس ازلیتت ابدیتت

تو چه مبدای که خبر نشد کسی از مآل تو یا علی

تو که از علایق جان و تن به کمال قدس مجردی
تو که بر سرائر معرفت به جمال اُنس مخلدی

تو که فانی از خود و متّصف به صفات ذات محمدی
به شئون فانی این جهان نه معطلی نه مقیدی

بود این ریاست دنیوی غم و ابتهال تو یا علی

تو همان تجلی ایزدی که فراز عرشی و لا مکان
دهد آن فواد و لسان تو ز فروغ لوح و قلم نشان

خبری ز گردش چشم تو حرکات گردش آسمان
تو که رد شمس کنی عیان به یکی اشاره ابروان

دو مسخر آمده مهر و مه هله بر هلال تو یا علی


هله ای موحد ذات حق که به ذات معنی وحدتی
هله ای ظهور صفات حق که جهان فیضی و رحمتی

به تو گشت خلقت کن فکان که ظهور نور مشیتی
چو تو در مداین علم حق ز شرف مدینه حکمتی

سیلان رحمت حق بود همه از جبال تو یا علی

بنگر فواد شکسته را به درت نشسته به التجا
به سخا و بذل تواش طمع به عطا و فضل تواش رجا

اگرش برانی از آستان کُند آشیان به کدام جا؟
ز پناه ظل وسیع تو هم اگر رود برود کجا؟

که محیط کون و مکان بود فلک ظلال تو یا علی
***فواد کرمانی***


نویسنده سائل در پنج شنبه 90/5/27 | نظر

دل که عاشق شود شرر دارد
آتش از حال ما خبر دارد

عاشقی قصه ای است دیرینه
که دو صد لیکن و اگر دارد

هر که مست است مثل انگور است
چون که او هم لباس تر دارد

ما که رندیم و باده نوش چه غم
گر کسی جا نماز بردارد

آن که حال مرا نمی داند
چه نصیب از دل و جگر دارد

نکشم پا ز آستانه دوست
سائلش ز آن که تاج سر دارد

لب من در ترّنم یادش
ذکر او هر شب و سحر دارد

عَجَز الواصفون عَن صفتک
ما عَرفناک حقّ معرفتک


السلام ای حقیقت ایمان
ای رسول زمین امام زمان

یا علی ای حدوث را ممکن
یا علی ای وقوع را امکان

با تو هر لحظه می شود صادر
بر خلایق ز مهدی ات فرمان

لب لعل تو چشمه احیا
چشم پاک تو چشمه حیوان

موی تو لیلة المبیت من است
کاش جای دلم شوم قربان

تویی آن شیر کز دم تیغت
دشمن و دوست می شود نهان

دشمن از ترس می رود به خفا
دوست بهر نظر شود پنهان

جای باران سر از هوا ریزد
ذو الفقارت اگر دهد جولان

شیعیان را به جای خون باشد
حبّ زوج بتول در شریان

ما همه در صفیم بذلی کن
که قبول خدا شود قربان

ماه میلاد توست ماه رجب
گاه میعاد توست در رمضان

پای بوس تو ماه ذی القعده
دست بوست محرّم و شعبان

می سزد گر محبّ تو ز شعف
دف به کف در نجف کند طغیان

هم? انبیا به وسع وجود
چیده اند از درخت تو ایمان

مصطفی نیز در میان همه
شرح داماد کرده در قرآن

ای که در یک شب از کرامت خویش
در چهل خانه بوده ای مهمان

جای دارد که از نزول شما
هر پدر صد پسر کند قربان

سخت گیری مکن به سائل خویش
رد مکن این شکسته را آسان

هست روز جزا و وقت حساب
حبّ تو در صحیفه ام عنوان

بی تو جنت جهیم پر آتش
با تو دوزخ بهشت بی پایان

ای که از کعبه گشته ای ظاهر
شد در این کار نکته ای پنهان

ضلع تسبیح را شکستی تو
ز آن که تسبیح بر تو شد تبیان

بطن سبحان ربّی الاعلی
هست تقدیس زاده عمران

 می کشم نعره از جگر شب و روز
تا نصیم شود ز حق غفران

عجز الواصفون عن صفتک
ما عرفناک حقّ معرفتک


یا علی ای امیر هر میقات
یا علی ای ظهیر فُلک نجات

این محال است که شوی موصوف
ز آن که تو برتری ز حدّ صفات

در مثل رشحه غمت دجله
در بزرگی ترنّم تو فرات

دوستانت کلیددار بهشت
عاشقان تو رشته دار حیات

جای دارد که منکران تو را
جا ببخشند در جهان ممات

ای کریم مدینه و مکّه
ای جوان مرد کوفه در خیرات

یک ابوذر کفایت است که ما
بر کرامات تو کنیم اثبات

ای که دادی به دست سلمانت
جلوه طور را به پیر برات

 مالک اشتر تو را باید
خواند مجموعه همه ملکات

کوی آشفتگان تو مشعر
صف دلدادگان تو عرفات

همه مردم تو را به حکم بنون
جمله زن ها تو را به حکم بنات

هر یکی از نوادگان تو را
می توان خواند حاکم عرصات

همسر توست شیشه ای نازک
خاندان تو در مثل مشکات

تویی آن روزه دار تابستان
در زمستان تویی امیر صلات

در تصرف به ما ز ما اولی
صاحب مال ما ز خمس و زکات

بر تو از ما ز خالق تو درود
بر تو از ما ز فاطمه صلوات

گر درختان قلم شوند همه
آب ها گر همه شوند دوات

می سزد گر نویسم این جمله
تا قیامت به قامت صفحات

عجز الواصفون عن صفتک
ما عرفناک حق معرفتک


یا علی ای سرادق توحید
ای امیر فرشته در تجرید

یکی از طائفان تو افلاک
یکی از حائران تو خورشید

ما که مُردیم از جدایی تو
پس مکن این فراق را تمدید

یا علی ای قدیم تر ز قدیم
یا علی ای جدید تر ز جدید

تویی آن آفتاب لم یزلی
که به خود از وجود خود تابید

غیر تو هیج کس وجود نداشت
چشم تو وا شد و علی را دید

نخل ها را به آب دیده بند
تا که از غصه رو کنند به عید

خانه جان من ز بت پر شد
ای تبردار فتح کعبه رسید

با تو هر کس که در جدل افتاد
گردن خود نهاد زیر حدید

از پدر  می رسد پسر را فیض
از تو  دارد حسین نام شهید

می رسد از محیط بر گوشم
که همه گفته اند بی تردید

عجز الواصفون عن صفتک
ما عرفناک حق معرفتک


جگر اهل درد خرّم باد
دل اهل مراد بی غم باد

ماه فضل است و عارفان جمع اند
تا ابد جمعتان منظم باد

فخر حوّا از کعبه بیرون شد
باز روشن دو چشم آدم باد

پدر کعبه کعبه را بشکافت
پر بکا دیدگان زمزم باد

هر کجا طفل شیر خواری هست
آب خوردن بر او مقدم باد

کربلا خشک شد بهر حسین
چشم اهلش همیشه پر نم باد

قهر کرده فرات از اصغر
دست عباس سوی پرچم باد

روی دست پدر پسر جان داد
همه ماه ها محرّم باد

عجز الواصفون عن صفتک
ما عرفناک حق معرفتک

***محمد سهرابی***


نویسنده سائل در پنج شنبه 90/5/27 | نظر

تسبیح زخمهای تو تصویر می شود
تا دانه دانه اشک تو زنجیر می شود

اندوه کعبه بود،ترک خورد از غمت
دارد به شکل قلب تو تصویر می شود

آیینه در برابر منشور گریه هات
در غربت نگاه تو تکثیر می شود

از سیر تا پیاز غمت سیر گریه کرد
آن دختری که از همه کس سیر می شود

آنقدر خون گریست که افتاد بر زبان
دارد به پای غصه تو پیر می شود

دنیا بدون فاطمه یک جور دیگریست
خیلی برات سرد و نفس گیر می شود

تا دستهای حیدریت بسته می شوند
روباه هم به یک دو نفس شیر می شود

 این سفره های نان و نمک بعد رفتنت
لبریز شیر و گندم و تزویر می شود

یعنی علی نماز نمی خواند؟.....وای من
روح اذان به مأذنه تکفیر می شود

شبهای قدر وقت نزول کبود تو
فزت و رب....به خون تو تفسیر می شود

این قلبهای سنگیمان خیبری شدند
تنها به دست مهر تو تسخیر می شود
 ***سید مسیح شاه چراغی***


نویسنده سائل در چهارشنبه 90/5/26 | نظر

می رود سمت مسجد کوفه
با دلی خسته از زمانه‌ی خود

خسته از کوفیان و بی دردی
غرق اندوه بی کرانه‌ی خود
 *
می رسد با دل پر آشوبش
مرد غربت ، انیس سجاده

همدم چشمهای بارانیش
می شود چشم خیس سجاده
*
رنگ دلتنگی شفق دارد
سالها آفتاب چشمهانش

مصحف غربت و غم و درد است
صفحه صفحه کتاب چشمانش
*
گریه های شبانه‌ی او را
گونه‌ی خیس ماه می داند

شرح سی سال بی کسی اش را
دل بی تاب چاه می داند
*
سر خود را شب پریشانی
می گذارد به دوش نخلستان

می شود سوگوار چشمانش
دیده‌ی گریه پوش نخلستان

می رود سمت مسجد کوفه
تا که با عشق بی حساب شود

می رود تا محاسن خورشید
بین محراب خون خضاب شود

می رود تا که مستجاب شود
ندبه های شبانه اش حالا

می رود تا خدای خوبیها
مرتضی را بگیرد از دنیا
*
بین محراب اشک و دلتنگی
موسم آخرین سجود آمد

ناگهان مثل صاعقه ، تیغی
بر سر آسمان فرود آمد
*
سجده‌ی تیغ و ابروی خورشید
باز شق القمر شده انگار

بین محراب فرق کعبه شکافت
شب مولا سحر شده انگار
*
شوق پرواز بال و پر می زد
در تپش های چشم کم سویی

آمد از آسمان به دنبالش
بیقرار شکسته پهلویی
*
در کنار غروب چشمانش
آه سعی طبیب بی معناست

سالها بی قرار رفتن بود
بعد زهرا شکیب بی معناست
 *
راوی سالها پریشانی ست
گیسویی که چنین سپید شده

در دل کوچه های دلتنگی
سالها پیش از این شهید شده
*
هر گز از یاد او نخواهد رفت
سوره‌ی کوثر و در و دیوار

آتش و تازیانه و سیلی
غنچه‌ی پرپر و در و دیوار
*
دست او بسته بود اما دید
گل یاسش به یک اشاره شکست

در هجومی کبود و بی پروا
دست و پهلو و گوشواره شکست
*
رفت و دلخستگان این عالم
در غم غربتش سهیم شدند

و یتیمان شهر دلتنگی
بار دیگر همه یتیم شدند
***یوسف رحیمی***


نویسنده سائل در چهارشنبه 90/5/26 | نظر

باز امشب منادی کوفه،از امامی غریب می خواند
گوشه ی خانه دختری تنها،دارد اَمن یجیب می خواند

مثل اینکه دوباره مثل قدیم،چشم اَز خون دل تری دارد
این پرستار نازنین گویا،باز بیمار بستری دارد

چادر پُر غبار مادر را،سرسجاده برسرش کرده
بین سر درد امشب بابا،یاد سر درد مادرش کرده

آه در آه ،چشمه در چشمه،متعجب زبان گرفته!پدر
خار درچشم، اُستخوان به گلو،درگلوم اُستخوان گرفته پدر

آه بابا به چهره ات اصلاً،زخم ودرد و وَرم نمی آید
چه کنم من شکاف زخم سرت،هرچه کردم به هم نمی آید

باز سر درد داری وحالا،علت درد پیکرم شده ای
ماه «اَبرو شکسته» باباجان،چه قَدَر شکل مادرم شده ای

سرخ شد باز اَز سر این زخم،جامه تازه تنت بابا
مو به مو هم به مادرم رفته،نحوه راه رفتنت بابا

پاشو اَز جا کرامت کوفه،آنکه خرما به دوش می بردی
زود در شهر کوفه می پیچد،که شما بازهم زمین خوردی

دیشب اَز داغ تا سحر بابا،خواب دیدم وَگریه ها کردم
اَز همان بُغچه ای که مادر داد،کَفنی باز دست وپا کردم

کاملاً در نگاه تو دیدم،مثل اینکه مسافری این بار
گر شما می روی برو اما،بهر ما فکر معجری بردار

کودکانی که نانشان دادی،روزگاری بزرگ می گردند
می نویسند نامه اَما بعد،بی وفا مثل گرگ می گردند

یا زمین دار گشته و آن روز،همه افراد خیزران کارند
یا که آهنگری شده آن جا،تیرهای سه شعبه می آرند

وای اَز مردمان بی احساس،دردهای بدون اندازه
وای اَز آن سوارکاران و،نعل اسبی که می شود تازه

وای اَز دست های نامَحرم،آتش ودود وچادر و دامان
وای اَز کوچه ی یهودی ها،سنگ باران قاری قرآن...
***علی زمانیان***


نویسنده سائل در چهارشنبه 90/5/26 | نظر

ای دل صدپاره گل باغ تو
 تا ابدیت به جگر داغ تو
 
ظلم‌کُش از همه مظلوم‌تر!
 رهبر از فاطمه مظلوم‌تر!
 
پادشه وسعت ملک خدا!
 صدرنشین حرم ابتدا!
 
محفل انس تو دل سوخته
 عدل به نوع بشر آموخته
 
ساخته و سوخته با آه خود!
 رانده جهان را ز سر راه خود!
 
سینه‌ات از لوح و قلم پاک‌تر
 از گل پرپر شده صدچاک‌تر
 
باغ جنان شیفت? قنبرت
 روح‌الامین مستمع منبرت
 
خان? تو کعب? عالم شده
 خاک قدم‌های تو آدم شده
 
ماه، ‌طلوعش به تو آغاز گشت
 مهر به دست تو ز ره بازگشت
 
ای همه جا طور مناجات تو
 چشم اجابت پی حاجات تو
 
در دل شب هم‌سخن‌ چاه‌ها!
 سوخته با نال? تو آه‌ها
 
جام طهورای خدا مست تو
 وسعت گردون به کف دست تو
 
قنبر کوی تو سراج‌الهدی‌ست
 صوت بلال تو صدای خداست
 
لال? زخمی شده از خارها!
 جهل بشر کشته تو را بارها
 
خون دل و اشک بصر داشتی
 زخم رعیت به جگر داشتی
 
زخم به دل شعل? آتش به جان
 خار به دیده به گلو استخوان
 
نال? تو نال? بی‌زمزمه
 خان? تو خان? بی‌فاطمه
 
چشم به دیوار و به در دوختی
 سوختی و سوختی و سوختی
 
ای به مقام از همه بالاترین
 رهبر در جامعه تنهاترین
 
دوست تو، دشمن تو ناسپاس
 تا صف محشر همه‌جا ناشناس
 
با چه گنه پور مرادی شتافت
 فرق تو را چون جگر ما شکافت
 
سوز درونت به فلک تاب داد
 خون سرت آب به محراب داد
 
کشت? توحید و عدالت شدی
 فزت برب گفتی و راحت شدی
 
تا که شود نخل و گل و باغ، سبز
 در نفس ما بود این داغ، سبز
 
دل به عزایت حرم ماتم است
 زخم سرت بر جگر «میثم» است
***استاد سازگار***


نویسنده سائل در چهارشنبه 90/5/26 | نظر

 خون جبین به گلشن حسنش گلاب شد
 چون شمع سوخته نور پراکند و آب شد
 
از خون او به دامن محراب، نقش بست
 بر این شهید، ظلم و ستم بی‌حساب شد
 
شمشیر، گریه کرد به زخم سر علی
 حتی به غربتش جگر خون کباب شد
 
محراب! ناله از دل خونین کشید و گفت:
 یا فاطمه! دعای علی مستجاب شد
 
مویی که شد سفید زهجران فاطمه
 جرمش مگر چه بود که از خون خضاب شد؟
 
هرکس گرفت سهم خود از دست روزگار
 سهم تراب، خون سر بوتراب شد
 
فرق علی دو‌تا شد و جبریل صیحه زد
 ای وای! چار رکن هدایت خراب شد
 
هر پادشه ستم به رعیت کند ولی
 پیوسته بر علی ز رعیت عذاب شد
 
هم شیر حق برای شهادت شتاب داشت
 هم خصم بهر کشتن او در شتاب شد
 
«میثم!» سرشک دیده و خون‌جگر کم است
 بــر رهبــری کـه پیـر به فصل شباب شد
***استاد سازگار***


نویسنده سائل در چهارشنبه 90/5/26 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<