ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

شهادت امام موسی کاظم (ع) - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :75
بازدید دیروز :162
کل بازدید ها :6117467

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

بر روی لب هایت به جز یا ربنا نیست
غیر از خدا ، غیر از خدا، غیر از خدا نیست

زنجیر ها راه گلویت را گرفتند
در این نفس بالا که می آید صدا نیست

چیزی نمانده از تمام پیکر تو
انگار که یک پوستی بر استخوانی است

زخم گلوی تو پذیرفته است اما
زخم دهانت کار این زنجیر ها نیست

این ایستادن با زمین خوردن مساوی است
از چه تقلا میکنی ؟ این پا که پا نیست

اصلا رها کن این پلید بد دهان را
 از چه توقع میکنی وقتی حیا نیست

نامرد ! زندان بان ! در این زندان تاریک
اینکه کنارش میزنی با پا عبا نیست

این تخته ی در که شده تابوت حالا
بهتر نباشد بدتر از آن بوریا نیست

اما تو را با نیزه ها بالا نبردند
پس هیچ روزی مثل روز کربلا نیست
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در شنبه 91/3/20 | نظر

آن زمانی که دل مهیا شد
دفتر غم مقابلم وا شد

تا که آنرا ورق زدم دیدم
نهمین صفحه نام موسی شد

حضرت کاظم از عنایت خویش
نظری کرد و سینه غوغا شد

در تکاپوی گفتن شعری
طبع سردم چو گل شکوفا شد

نفسی زد به آن دم قدسی
روح مرده دوباره احیا شد

تک نگاهی نمود و از پس آن
همه درد من مداوا شد

فقط از او زنم دمادم دم
نفسم چون که وقف مولا شد

ذکر او بوده ذکر هر روزش
پور مریم اگر مسیحا شد

سینه ام پر شراره از غصه
ناله هایم به غم هم آوا شد

دل من از گنه زمین گیر است
آمدم تو نگو دگر دیر است


ای کلیمی که صد چو موسایی
عالمی بنده و تو مولایی

در مدیح گلی به مثل شما
من چه گویم که پور زهرایی

پادشاهان چو ریزه خوار درت
بر همه آفرینش آقایی

آن رضایی که جان و دل از اوست
تو به شمس الشموس بابایی

آفتابی، ستاره ای، ماهی
تو زمین، آسمان نه دریایی

آن قدر گفته اند و می گویند
که شما روز حشر با مایی

آن کسی که گدایتان باشد
فخر می کند به حاتم طایی

تا که مانده حریم پر مهرت
چه کسی می رود دگر جایی

در عزایت اگر اجازه دهی
هر دو چشمم کنند سقایی

من کجا و نوشتن از کرمت
جان مولا مرا رسان حرمت  


تو که با غصه ها هم آغوشی
فقط از جرعه های غم نوشی

شمع عمرت به گوشه زندان
رفته دیگر به حال خاموشی

ذکرتان بوده ذکر خلصنی
بهر رفتن چه قدر می کوشی

از جسارت به ساحت مادر
در تب غیرتت چه می جوشی

خلوت تو چه دیدنی باشد
روز و شب از خدا تو مدهوشی

جسمت افتاده بی رمق دیگر
از غل آهنیین تو بی هوشی

نکند موقع پریدن هست
جامه ای از کفن چرا پوشی؟

سپری می شود ز غم هایت
روز و شب های من به چاووشی

مثل هر شیعه ای تو هم مولا
عاشق آن ضریح شش گوشی

من پریشان غصه هات هستم
عاشق قبر با صفات هستم

***میلاد یعقوبی***


نویسنده سائل در شنبه 91/3/20 | نظر

اشکِ زنجیر به حال بدنم می ریزد
گریه بر بی کسی زخم تنم می ریزد

آسمان راه گلوی قفسم را بسته
عرق بال من از پیرهنم می ریزد

روی شلاق به من وا شده و می خندد
آب مجروح ز زخم دهنم می ریزد

چارده سال شد از شهر مدینه دورم
آهم از غربت و آل حسنم می ریزد

چوب با پای شکسته سر دعوا دارد
سنگ، زیر قدم پا شدنم می ریزد

هر یک از هفت کفن پشت سر تشییعم
لاله برکشته ی دور از وطنم می ریزد
***روح الله عیوضی***


نویسنده سائل در شنبه 91/3/20 | نظر

خورشید کبود و نیلی و مخمل کوب!
دیدیم تو را چه دیر در سمت غروب

در مغرب شانه های ترکان سیاه
بی غسل و کفن به روی یک تخته ی چوب

روح القدسی که بر صلیبت زده اند؟
ای کشته ی زهر، ای شهید مصلوب

این تخته ی پاره چیست! تابوت کجاست؟
در شهر شما مگر شده قحطی چوب؟

بر پیکرتان چقدر گل می ریزند!!
با چشم به خون نشسته نوح و یعقوب

با ضربه ی تازیانه ها روی تنت
شرح غم جانگدازتان شد مکتوب

در سوره ی صبر عمرتان آمده است
یک آیه ی کوتاه ز رنج  ایوب

زنجیر به زخم ساق ها چسبیده
زنگار به مغز استخوان کرده رسوب
***وحید قاسمی***


نویسنده سائل در شنبه 91/3/20 | نظر

آن که عالم همه در دست توانایش بود
مرکز دایره غم دل دانایش بود

هفتمین حجت معصوم ز ظلم هارون
چارده سال به زندان ستم جایش بود

دل موسای کلیم از غم این موسی سوخت
که به زندان بلا طور تجلایش بود

معنی قعر سجون باید و ساق المَرضُوض
پرسی از حلقه زنجیر که بر پایش بود

یاد حق هم نفس گوشه تنهایی او
آهِ دل روشنی خلوت شب هایش بود

بس که غم دیدز زندان و زندان بانش
زندگی بخش جهان مرگ تمنایش بود

نه همین زهر جفا بر دلش افروخت شرر
ز شهادت اثری بر همه اعضایش بود

یوسف فاطمه یا رب چه وصیت فرمود
که پس از مرگ همی سلسله بر پایش بود
***سید رضا موید***


نویسنده سائل در شنبه 91/3/20 | نظر

آن که در کنج قفس مرگ طلب کرده منم
هم چو شمعی شده از جور و جفا آب تنم

روزها پیش دو چشمم چو شب تاریک است
هم دم و هم نفسی نیست مرا جز رَسَنم

بین زنجیر و غل و کند نیفتد یک دم
ذکر و تسبیح و مناجات و دعا از دهنم

بس که در قعر سجون روز و شبم طی گشته
مانده آثار غل و سلسله روی بدنم

از جفا کاری سندی چه بگویم که کشد
آه جانسوز زبانه ز دل پر محنم

تازیانه زدنش جای خودش حرفی نیست
ناسزا گفتنش افکنده شرر بر چمنم

حاجتم گشت روا و عجلم می آید
دم آخر شده و یاد شه بی کفنم

گرچه گردید تنم از اثر زهر کبود
ولی از سم ستوران بدنم چاک نبود
***مجید رجبی***


نویسنده سائل در شنبه 91/3/20 | نظر

ای شام تیره با مه انور چه می کنی؟
با اختران منظره گستر چه می کنی؟

گسترده ای تو پرده ای از ابر بر زمین
با آفتاب صبح منور چه می کنی؟

ای روزگار  تیره به هم داده ای جهان
مبهوت مانده ایم   که دیگر  چه می کنی !؟

زنجیر روسیاه چرا حلقه می شدی
هان ای قفس به دور کبوتر چه می کنی؟

ای صاحب سریر امان دادن بهشت
بر روی تخته پاره ای از در چه می کنی؟

حالا سرت به دامن مادر رسیده است
یاس کبود باغ پیمبر چه می کنی ؟

گودال قتلگاه چرا اینچنین شده
هان ای سکینه با تن بی سر  چه می کنی؟
***رضا محمدی***


نویسنده سائل در شنبه 91/3/20 | نظر

وقتی زبان عاطفه ها لال می شود
زنجیر ها در آینه ات بال می شود

در فصل گل بهار تو از دست می رود
بر شاخه میوه های تو پامال می شود

دیگر کسی ز ناله ات آهی نمی کشد
در این سیاهچال صدا چال می شود

آقا سنان سبز سیادت به دوش توست
غل ها به روی شانه تا شال می شود

همواره مرد،زینتش از جنس دیگری ست
زنجیر ها به پای تو خلخال می شود

دشمن به قصد جان تو آماده می شود
این طرح در دو مرحله دنبال می شود :

اول به شأن شامخت شلاق می زنند
دیرگ زبان به هتک تو فعال می شود

شعرم بدون ذکر مصیبت نمی شود
حالا گریز روضه گودال می شود

دعواست بر سر زره و جامه و سری
دارد میان معرکه جنجال می شود
***جواد محمد زمانی***


نویسنده سائل در شنبه 91/3/20 | نظر

آه هر چند غل جامعه بر پیکر داشت
بر تنش باغ گل لاله و نیلوفر داشت

مثل گودال دچار کمی جا شده بود
فرقش این بود فقط سایه ی بالا سر داشت

زحمت چکمه ی سنگین کسی را نکشید
یعنی پامال نشد تا نفس آخر داشت

لطف زنجیر همین بود که عریان نشود
هرچه هم بود ولی پیرهنی در بر داشت

دختری داشت ولی روسری اش دست نخورد
دختری داشت ولی دختر او معجر داشت

یک نفر کشته شد و هفت کفن آوردند
پاره هم میشد اگر، یک کفن دیگر داشت

السلام ای بدن بی کفن کربلا
سوره ی یوسف بی پیرهن کربلا
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در شنبه 91/3/20 | نظر

ترسی از فقر ندارند گدایان کریم
دست خالی نروند از در احسان کریم

حاجت خواسته را چند برابر داده است
طیب الله به این لطف دو چندان کریم

کاظمینی نشدیم و دلمان هم پر بود
بار بستیم به سوی شاه خراسان کریم

بی نیاز از همه ام تا که رضا را دارم
به قسم های خداوند به قرآن کریم

طلب رزق نکردیم ز دربار کسی
نان هر سفره حرام است مگر نان کریم

هر کسی وقت مناجات ضریحی دارد
دست ما هم رسیده است به دامان کریم

نا امیدم مکنید از کرمش فرض کنید
باز بدکاره ای امشب شده مهمان کریم

سپر درد و بلایش نشدیم و دیدیم
سپر درد و بلای همه شد جان کریم

ظاهرش فقر ولی باطن او عین غنا
ترسی از فقر ندارند گدایان کریم
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در شنبه 91/3/20 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<