نام تو را بردم زمستانم بهارى شد
در خشکسالى دلم صد چشمه جارى شد
بعد از زمانى که گدایى تو را کردم
دار و ندار من عجب دار و ندارى شد
گفتند جاى توست، دل را شستشو کردم
پس مىشود از خادمان افتخارى شد
مىخواستند از هر طرف تو جلوهگر باشى
این گونه شد، دور حرم آئینه کارى شد
گاهى اسیرى لذّت آهو شدن دارد
بیچاره آن که از نگاه تو فرارى شد
گَرد ضریحت با من و گَرد دلم با تو
بى تو دوباره این دلم گرد و غبارى شد
من سائل بى چیزِ اطرافِ حرم هستم
من سالهاى سال، دنبال کرم هستم
انگور سرخى، سبز کرده دست و پایت را
تغییر داده حالت حال و هوایت را
اى خاکِ عالم بر سرم – حالا که مىآیى
از چه کشیدى بر سر و رویت عبایت را
تو سعى خود را مىکنى و باز مىافتى
این زهر خیلى ناتوان کرده است پایت را
وقت زمین خوردن صدا در کوچه مىپیچد
آرى شنیدند آسمانىها صدایت را
وقتى لبت خشکید و چشمت ناتوانتر شد
در حجرهى در بسته دیدى کربلایت را
در حجرهاى افتادهاى و تشنگى دارى
تو کربلاى دیگر در حال تکرارى
قسمت نشد خواهر کنار پیکرت باشد
بد شد، نشد امروز بالاى سرت باشد
بد جور دارى روى خاک از درد مىپیچى
اى واى اگر امروز روزِ آخرت باشد
حیف از سر تو نیست روى خاک افتاده؟!
باید سرت الآن به دست خواهرت باشد
حالا غریبى را ببین دنبال تابوتت
دختر ندارى لااقل دربدرت باشد
وقتى شروع روضههاى ما بیان توست
خوب است پایانش، بیان دیگرت باشد
یابن شبیب آیا شهید بى کفن دیدى؟
در لابلاى نیزه، پارهپاره تن دیدى؟
***علی اکبر لطیفیان***