آنان که عاشقند به دنبال دلبرند
هر جا که می روند تعلق نمی برند
از آنچه که وبال ببینند خالی اند
عشاق روزگار سبکبال می پرند
پرواز می کنند به هر جا که جلوه ای است
گاهی ملائکند و گاهی کبوترند
دل را به دست هرکس و ناکس نمی دهند
دل داده قدیمی آل پیمبرند
آنان که عاشق علی و فاطمه شدند
مدیون خانواده موسی بن جعفرند
ما عاشقیم شیعه زهرا و حیدریم
ما شیعیان کشور موسی بن جعفریم
ری زاده ایم و مزرعه سبز گندمیم
هر صبح با حسین شما در تکلمیم
ما شیعه ولایت مولا - نسب نسب
سلمان پابرهنه ای از نسل چندمیم
گاهی میان خنده خورشید گریه ایم
گاهی میان گریه زهرا تبسمیم
همسایه حریم تو همسایه خداست
پس صد هزار شکر که همسایه قمیم
آنقدر عاشقان و بزرگان و عالمان
دلداده تواند که ما بین آن گمیم
ای دست گیر صبح قیامت سرم فدات
هم خانواده هم پدر و مادرم فدات
بالاتر از پریدن پرهاست بام تو
ما ها نمی رسیم به شان مقام تو
خم می شود تمامی دنیا برابرت
ای احترام آل عبا احترام تو
باید هزار بار نشست و بلند شد
وقتی که می رسند بزرگان به نام تو
این شان توست حرمت توست احترام توست
گوید اگر "فداک ابوک" امام تو
آباد گشت قلب زمین زیر پای تو
آباد گشت مسجد دین با کلام تو
یعنی تمام هستی دین مال فاطمه است
یعنی تمام ملک زمین مال فاطمه است
تو آمدی که رحمت دنیای ما شوی
منجی تا قیامت کبرای ما شوی
ما مرده ایم و تو نفست مرده زنده کن
پس واجب است این که مسیحای ما شوی
تو خانمی و جلوه بالای هر سری
صلا عجیب نیست که آقای ما شوی
تو آمدی که با برکات نسیمی ات
روزی یا امام رضاهای ما شوی
اصلا قرار بود در ایران زمین ما
چون فاطمه بیایی و زهرای ما شوی
مهمان چند روزه ایران خوش آمدی
همشیره امام خراسان خوش آمدی
شهر تو آشیانه ی امن امام هاست
گلدسته ات مطاف شب و روز انبیاست
بانو قسم به پنجره های ضریح تو
این آستانه ای است که باب الرضای ماست
روی در حریم تو زیبا نوشته اند
" اینجا حریم دختر پیغمبر خداست
اینجا به احترام قدم نه - که از شرف
گیسوی حور و بال ملک فرش زیر پاست
اینجا مس تو را به نگاهی طلا کنند
تا اسم اعظم است چه حاجت به کیمیاست"
اینجا مدینه دگر آل فاطمه است
اینجا دل شکسته به دنبال فاطمه است
***علی اکبر لطیفیان***
نشسته ام بنویسم حرم، حرم، بانو
چه خوب شد که دوباره کبوترم، بانو
نشسته ام بنویسم مرا به فم ببری
دو هفته ای شده اصلا نمیپرم، بانو
نشسته ام بنویسم مرا رها نکنی
که بی تو راه به جایی نمیبرم، بانو
مسیح نیز مریض مرا علاج نکرد
ولی به لطف تو امروز بهترم، بانو
امام زادهی موسی بن جعفری، خانم
غلامزادهی موسی بن جعفرم، بانو
سلام بانوی خیرات، بانوی برکات
هزار بار بر این خیر مقدمت صلوات
به شرط آنکه فدایت شوند سر دادند
به شرط آنکه برایت شوند، پَر دادند
شفیعهی همه، مدیون چادرت هستیم
به لطف توست به ما سایه ای اگر دادند
تمام حاجت خود را نوشتم و بعدا
حساب کردم و دیدم که بیشتر دادند
قدم گذاشتی و یک نفس زدی و سپس
به علم حوزهی علمیه ها اثر دادند
چهار امام کمال تو را بیان کردند
چهار امام جلال تو را خبر دادند
چهار امام نوشتند احترام تو را
شکوه نام تو را ،جلوه ی مقام تو را
بلند عرش خدا هم ردیف شانهی تو
بهشت باغچه ای در حیاط خانهی تو
قدم به سمت مدینه زدم نفهمیدم
چطور شد که رسیدم به آستانهی تو
من و تو هر دو به دنبال یک هدف هستیم
تویی روانهی مشهد منم روانهی تو
حریمت آینه، ایوانت آینه، آری
چقدر آینه در آینه است خانه ی تو
شبیه فاطمه، همسایه آبرویش را
گرفت شب به شب از گریهی شبانهی تو
بخوان نماز شبت را که استفاده کنیم
و پخش کن رطبت را که استفاده کنیم
کریمه! سفرهی نان را بدست تو دادند
همیشه روزی مان را بدست تو دادند
چگونه دل نگران قیامتم باشم
دل منِ نگران را بدست تو دادند
کلید قفل حرم را بدست ما دادند
کلید قفل جنان را بدست تو دادند
قلمروی تو خلاصه نمیشود در قم
همه زمین و زمان را به دست تو دادند
نجات مردم قم دست "میرزای قمی" است
نجات هر دو جهان را بدست تو دادند
نگاه ما همه بر آفتاب محشر توست
دخیل ما همه بر رشته ی معجر توست
نکرده است کسی غیر حق تماشایت
ز بس که خالق تو آفریده بالایت
تو ازدواج نکردی به خاطر اینکه
نبود هیچ کسی هم طراز و همتایت
کنار جلوهی تو میشود خدا را دید
تو کوه طوری و بابای توست موسایت
تمام مردم دنیا به پات میمیرند
فقط همینکه بگوید: فدات بابایت
تویی که این همه باشد عطای امروزت
خودت بگو که چقدر است عطای فردایت
یگانه دختر موسی بگیر دست مرا
شفیع جنت کبری بگیر دست مرا
تو آن همیشه کرم، من همیشه نوکر تو
مرا بزرگ نوشته است ذره پرور تو
کنیز بود اگر مادرت، کنیز تو بود
هزار حضرت مریم کنیز مادر تو
تو آنقدر عظمت داشتی که از مادر
فقط امام رضا میشود برادر تو
و از میان پسرهای موسی حعفر
فقط امام رضا بود سایهی سر تو
.....
خدا کند که نگیرد به چوبِ ناقه سرت
خدا کند که نگیرد به سنگ معجر تو
خدا کند که اینجا پرت به در نخورد
شبیه مادر زینب، سرت به در نخورد
***علی اکبر لطیفیان***