تشکر عمر از غلامش قنفذ!؟
مؤلّف گوید: نیز از سُلَیم بن قیس نقل شده: که عمر بن خطاب در یکسال نصف حقوق همهى کارگزارانش را به عنوان غرامت (و کمبود بودجه و مالیات) برداشت، ولى حقوق قنفذ را به طور کامل پرداخت، سُلَیم مىگوید به مسجد رسول خدا (ص) رفتم گروهى را دیدم در گوشهاى نشستهاند، همهى آنها از بنىهاشم بودند، جز سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابىبکر و عمر بن ابىسلمه و قیس بن سعد بن عُباده، در این جلسه، عباس (عموى پیامبر) به على (ع) گفت: «چرا عمر مانند همهى کارگزارانش، از حقوق «قُنفذ» چیزى نکاست؟!»
حضرت على (ع) به اطراف خود نگاه کرد و سپس قطرات اشک از چشمانش سرازیر شد، آنگاه در پاسخ عباس فرمود:
شَکَّرَ لَهُ ضَرْبَةً ضَرَبَها فاطِمَةَ بِالسَّوْطِ فَماتَتْ وَ فی عَضُدِها اَثَرهُ کَاَنَّهُ الدُّمْلُجْ.
: «حقوق قفنذ را کم نکرد، تا از او تشکّر نماید بخاطر ضربت تازیانهاى که او بر فاطمه (س) نواخته بود، که وقتى فاطمه (س) از دنیا رفت، اثر آن تازیانه در بازوى او وجود داشت و همانند بازوبند، نمایان بود».
*****************
نقل از زبان حضرت زهرا
زهرا علیهاالسلام: «هیزم زیادى بر در خانهى ما جمع کردند و آتش آوردند که خانهى ما را آتش بزنند. پشت در ایستادم و آنان را به خدا و پدرم سوگند دادم که دست از ما بردارند و منصرف شوند. عمر تازیانه را از دست قنفذ غلام ابوبکر گرفت، و به بازویم زد چنانکه همچون بازوبند به دور بازویم حلقه زد. پس لگدى به در زد و آن را به طرف من راند. من که آبستن بودم، به رویم درافتادم. آتش شعله مىکشید و صورتم را مىگداخت. سپس چنان مرا سیلى زد که گوشوارهام از گوشم کنده شد و مرا درد زایمان گرفت و محسن بىگناه را کشته سقط کردم».
1ـ بحارالانوار، (چ قدیم)، ج 2، ص 231; (چ جدید) ج 3، ص 348.
********************
نقل سلیم بن قیس هلالى
سلیم بن قیس این قضیه را از سلمان و عبداللَّه بن عباس روایت مىکند که گفتند:
«پس از بیعت با ابوبکر، بارها به دنبال على فرستادند اما على حاضر نشد نزدشان بیاید. عمر غضبناک برجست و خالد بن ولید، و قنفذ را صدا زد و دستور داد که هیزم و آتش بیاورند. سپس راه افتاد تا به در خانه على رسید. فاطمه علیهاالسلام پشت در نشسته بود. پس از وفات رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله سرش را مىبست و جسمش نحیف و لاغر شده بود. عمر در زد، سپس ندا داد: پسر ابىطالب! در را باز کن. فاطمه علیهاالسلام گفت: عمر! تو را با ما چه کار، ما را به حال خودمان رها نمىکنى؟! گفت: در را باز کن و الّا خانه را به رویتان آتش مىزنیم. فاطمه گفت: عمر! از خداوند عزوجل پروا ندارى، در خانهام بر من وارد مىشوى و بر من هجوم مىآورى؟! عمر حاضر نشد برگردد. آتش خواست و در را آتش زد. در سوخت. پس عمر آن را به داخل راند. فاطمه به سوى او آمد و فریاد کشید: پدر! یا رسولاللَّه...». (1)
1ـ بحارالانوار، ج 43، صص 197- 198; ج 28، ص 299; کتاب سلیم (اعلمى) ج 2، ص 250
******************
در روایت شیخ مفید آمده:
عمر بن خطاب، قنفذ را فرستاد و به او گفت: آنان را از خانه بیرون کن. اگر خارج شدند که شدند و الّا هیزمها را بر در خانهاش جمع کن و به آنان بگو: اگر بیرون نیایند، خانه را به رویشان آتش خواهى زد. سپس خودش همراه جماعتى از جمله مغیرة بن شعبه ثقفى و سالم غلام ابوحذیفه راه افتاد تا به در خانهى على علیهالسلام رسیدند، ندا داد: فاطمه دختر رسول خدا! کسانى را که به خانهات متوسل شدهاند، بیرون کن تا در آنچه مسلمانان در آن داخل شدهاند، داخل شوند و الّا- به خدا قسم- آنان را آتش مىزنم. این حدیث مشهور است. (1)
در یک متن دیگر آمده: وقتى با ابوبکر بیعت شد، على و زبیر نزد فاطمه مىآمدند و با او مشورت مىکردند. سپس به دنبال کارشان مىرفتند. این خبر به گوش عمر رسید. نزد فاطمه آمد و گفت: «دختر رسول خدا! به خدا قسم، احدى از خلق از پدرت برایم دوست داشتنىتر نیست. به خدا قسم این مانع من نمىشود که اگر این افراد نزد تو گرد آیند، دستور دهم که در را به رویشان آتش زنند. چون عمر بیرون رفت، آنان نزد فاطمه آمدند. گفت: مىدانید که عمر نزد من آمد و به خدا ِسوگند خورد که اگر بازگشتید، در را به رویتان آتش خواهد زد. به خدا قسم که او به آنچه سوگند یاد کرده، عمل خواهد کرد. پس با کامیابى پراکنده شوید و خوب بیندیشید... از نزدش پراکنده شدند و تا بیعت نکردند، نزدش بازنگشتند. (2)
ملاحظه: وى از آتش زدن در سخن مىگوید نه خانه و این چیزى است که بدان عمل شد. 6- عمر: «چون به در خانه رسیدیم و فاطمه علیهاالسلام آنها را دید، در را به رویشان بست. او شک نداشت که بدون اجازهاش کسى وارد نخواهد شد. عمر لگدى به در زد و آن را که از شاخه خرما بود، شکست. سپس وارد خانه شدند و على را ریسمان به گردن بیرون بردند». (3)
7- پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در وصیت خود به على علیهالسلام دربارهى فاطمه علیهاالسلام فرمود: «... واى بر کسى که حرمت او را هتک کند، واى بر کسى که خانهاش را آتش بزند، واى بر کسى که خلیل او را اذیت کند، و واى بر کسى که او را به زحمت اندازد و با او بجنگد...». (4)
1ـ الجمل، صص 77- 18.
2ـ منتخب کنزالعمال، ص 174; ج 5، ص 651; الاستیعاب، ج 2، صص 254- 255; الوافى بالوفیات، ج 17، ص 311، کنزالعمال، ج 5، ص 651; اقتحام الاعداء والخصوم، ص 72; المصنف، ج 14، ص 567; شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 45; الشافى فى الامامه، ج 4، ص 110; المغنى، ج 20، ق 1، ص 335; قرةالعین، ص 78; الشافى ابنحمزه، ج 4، ص 174; نهایةالارب، ج 19، ص 40.@.
3ـ بحارالانوار، ج 28، ص 227; تفسیر عیاشى، ج 2، ص 47; ر. ک: الاختصاص، صص 185- 186; تفسیر البرهان، ج 2، ص 93.
4ـ بحارالانوار، ج 12، ص 458; خصائص الائمه، ص 72.
********************
نقل طبرى
محمد بن جریر طبرى (متوفاى 310)، فقیه و تاریخنگار برجسته اهل سنت در تاریخ خود، رویداد فجیع هتک حرمت به خانهى وحى را چنین بیان مىکند:
«أتى عمر بن الخطاب منزل علىّ وفیه طلحة و الزبیر و رجال من المهاجرین، فقال واللَّه لاُحرقنّ علیکم أو لتخرُجُنّ إلى البیعة، فخرج علیه الزبیرُ مُصلِتاً بالسیف فعثر فسقط السیف من یده فوثبوا علیه فأخذوه». (1)
«عمر بن خطاب به در خانهى على آمد، در حالى که گروهى از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وى رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند! خانه را به آتش مىکشم مگر این که براى بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالى که شمشیرى بر دست داشت، ناگهان پاى او لغزید و شمشیر از دست او بر زمین افتاد. در این موقع دیگران بر او هجوم آورده و شمشیر را از دست او گرفتند».
این صحنهى تاریخى، حاکى از آن است که اخذ بیعت براى خلیفهى اول، با تهدید و ارعاب صورت گرفته و آزادى و انتخابى در کار نبوده است حال، آیا این نوع بیعت ارزشى دارد یا نه؟ خواننده باید در آن داورى نماید.
اکنون سند این رویداد را بررسى مىکنیم تا براى افرادى که در صحت این رویدادها به علت پیشداورى شک و تردید مىکنند، مجال هیچگونه شک و تردیدى باقى نماند.
1ـ تاریخ طبرى 2/ 443، چاپ بیروت.
*******************
نقل مفضل از امام صادق
مفضّل حدیثى از امام صادق علیهالسلام روایت کرده که از امام حجّت- عجلاللَّه تعالى فرجه الشریف- و رجعت برخى مردگان سخن مىگوید. از جمله در این روایت آمده: «زدن سلمان فارسى، آتش زدن در خانه امیرالمؤمنین، فاطمه، حسن و حسین علیهمالسلام بر رویشان و تازیانه زدن به دستان صدیقهى کبرى فاطمه علیهاالسلام و شکم او و سقط محسن... و جمع هیزم، انباشت آن کنار در براى آتش زدن خانه امیرالمؤمنین، فاطمه، حسن، حسین و زینب، امکلثوم، فضّه، آتش زدن در، و خروج فاطمه و خطاب او به آنان از پشت در، و سخن او گفت: واى بر تو عمر! این چه جسارتى است که به خدا و رسول مىکنى؟ مىخواهى نسل رسول خدا را از دنیا قطع کنى و از بین ببرى، و نور خدا را خاموش کنى...
عمر گفت: خودت انتخاب کن یا بیرون آمدن على براى بیعت با ابوبکر را و یا آتش زدن همهى شما؟!».
در این روایت آمده: «قنفذ دستش را وارد خانه کرد تا در را باز کند و عمر با تازیانه چنان به بازوى زهرا علیهاالسلام زد که همچون بازوبند روى بازویش حلقه زد و لگدى به در کوبید که به شکم فاطمه علیهاالسلام خورد در حالى محسن را شش ماهه در شکم داشت، و سقط شدن محسن و هجوم عمر، قنفذ، خالد بن ولید، سیلى زدن به زهرا علیهاالسلام چنانکه گوشوارهاش شکست، فاطمه علیهاالسلام بلند بلند مىگریست، مىگفت: پدر! وا رسولاللَّه! دخترت فاطمه را تکذیب مىکنند، او را مىزنند و فرزندش را در شکمش مىکشند».
... در اثر لگدى که به شکم او زدند و راندن در، درد زایمان گرفت و محسن را سقط کرد.(1)
1 ـ بحارالانوار، ج 53، صص 14- 19.