دوباره پای من و آستان حضرت تو
سر ارادت و خاک سرای جنت تو
وباز سفره لطف تو و عنایت تو
کویر دست من و بارش کرامت تو
امـــــــــام مشـــــــرقی عالم وجود رضا
سحاب رحمت حق آسمان جود رضا
دوباره مثل همیشه رساندیم آقا
میان این همه دلداده خواندیم آقا
خودم نیامده ام . . . تو کشاندیم آفا
سلام داده نداده . . . تکاندیم آفا
شکستم و به نگاه تو سلسبیل شدم
و پشت پنجره فولادتان دخیل شدم
میان صحن تو برگ برات میدادند
مداد عفو گنه را دوات میدادند
به زائران شکسته ثبات میدادند
شراب کوثر و آب حیات میدادند
من آمدم که مریض مرا شفا بدهی
من آمدم که به من اذن کربلا بدهی
همینکه میرسم . . . از چشم های بارانی
هزار حاجت ناگفته را تو میخوانی
در انتظار تو هستم . . . خودت که میدانی
درست مثل همان پیرمرد سلمانی
نشسته ام به تمنای چشم هایت من
بیا که سربگذارم به زیر پایت من
شنیده ام که خودت در زمان پر زدنت
بروی خاک رها گشت پیکر و بدنت
هزار لاله روان شد ز گوشه دهنت
غریب بودی و خون شد تمام پیرهنت
ز سوز زهر اگرچه به خویش پیچیدی
ولی زمان غــــــــروبت جواد را دیدی
اگرچه جز پسرت کس نبود در بر تو?
ولی ندید تنت را به خاک خواهر تو
به زیر سم ستوران نرفت پیکر تو
اسیر پنجه سرنیزه ها نشد سرتو
حسین گفتم و قلبت شکست آفا جان
به دل غبار محرم نشست آقا جان
***محمد علی بیابانی**
برگزفته از وبلاگ بی دست و پا ترین