ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

محمد علی بیابانی - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :97
بازدید دیروز :31
کل بازدید ها :6145231

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

در اوج غربت و غم زهر کینه یارش بود
میان حجره دلش تنگ گلعذارش بود

در آرزوى جوادش دمى قرار نداشت
به آخرین نفسش چشم انتظارش بود

شکوفه‏هاى لبش روى دامنش مى‏ریخت
هزار غنچه به لبهاى لاله بارش بود

شبیه مار گزیده به خویش مى‏پیچید
نشان از آمدن موسم بهارش بود

میان حجره‏ى غربت غریب مى‏میرد
و کاش حداقل خواهرش کنارش بود

گهى حسین و گهى مادر و گهى پسرم
ز ناله‏هاى جگرسوز قلب زارش بود

به خشکى دولب خویش روضه خوان شده بود
براى مرد غریبى که داغدارش بود

به یاد مرد غریبى که بین یک گودال
هجوم نیزه و شمشیر غمگسارش بود

به یاد خواهر مظلومه ای که هر منزل
سر برادرش از نیزه سایه سارش بود

به یاد طفل یتیمى که در خرابه شبى
سر پدر جلوى چشمهاى تارش بود

به یاد دخترکى که هزار لاله زخم
میان موى پریشان پر غبارش بود
***محمد علی بیابانی***


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/11/14 | نظر

این زهر، دردی از تب دردم دوا نکرد
هیچ عقده ای از این گلوی بسته وا نکرد
آنچه که آرزوی من آن بود آن نشد
سی سال دیر آمد و فکر مرا نکرد
طوفان گرفت و دار و ندارم به باد رفت
روزی که غم وزید و به ما جز جفا نکرد
غم های من ز عصر مصیبت شروع شد
وقتی که دشمن آمد و رحمی به ما نکرد
در گیر و دار غارت معجر ز دختران
خلخال و گوشواره ای آرام وا نکرد
عمه رسید و گفتم "علیکن باالفرار"
یعنی کسی ز آل پیمبر حیا نکرد
از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام
دشمن ز بی حیایی و ظلمی ابا نکرد
اما میان این همه رنج و غم وبلا
جایی تلافی ستم "شام" را نکرد
بازار داغ برده فروشی شامیان
داغی به دل گذاشت که کرب و بلا نکرد
در بین کوچه های یهودی نشین شهر
ما را کسی به اسم مسلمان صدا نکرد
دیدم میان بزم شراب حرامیان
چوبی که دو لب پدرم را رها نکرد
عمری به یاد این همه غم سوختم ولی
این زهر، دردی از تب دردم دوا نکرد
***محمد علی بیابانی***


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/10/9 | نظر

تو میروی و دل من دوباره می ریزد
و خواهر تو به راهت شراره می ریزد
خدا کند که بمیرم نبینمت تنها
غریبی تو به جانم شراره می ریزد
مرو که بوسه ای از زیر حنجرت چون آب
بروی آتش این غصه چاره می ریزد
تو سیب سرخ بهشت خدایی و دارد
ز پیکر پر زخمت عصاره می ریزد
مسیر آمدنت تا خیام خونین است
ز بسکه از زرهت خون، هماره می ریزد
مرو که بعد تو تنها به جرم یک بوسه
عدو به روی سرم بیشماره می ریزد
مرو که بعد تو از نیزه ها و نعل ستور
به خاک، پیکر تو پاره پاره می ریزد
پس از تو در پی طوفان دست هایی سرد 
ز گوش دخترکان گوشواره می ریزد
کسی که زینتی از خیمه عایدش نشود
به پشت خیمه سر شیرخواره می ریزد
***محمد علی بیابانی از وبلاگ بی دست و پاترین***


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/9/17 | نظر

خواهم اگر به آن قد و بالا ببینمت
باید تو را به وسعت صحرا ببینمت
تکه به تکه جسم تو را جمع کردم و
می چینمت به روی عبا تا ببینمت
حالا که تیر خورده و پهلو گرفته ای
پیغمبرم ... به کسوت زهرا ببینمت
خوبست اینکه حداقل مادر تو نیست
ورنه چگونه در بر لیلا ببینمت
جان کندن مرا به تمسخر گرفته اند
پیش بساط خنده اینها ببینمت
ترسم ز عمه بود بیاید... که آمده
حالا من عمه را ببرم ... یا ببینمت؟!
* * * *
تشنه نرفته است ز خون تو دشنه ای
باید به نیزه ها نگرم تا ببینمت
***محمد علی بیابانی از وبلاگ بی دست و پاترین***


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/9/17 | نظر

چگونه خاک بریزم به روی زیبایت
که تو بخندی و من هم کنم تماشایت
به غیر گریه بی اشک تو جواب نبود
برای ناله هل من معین بابایت
مزار کوچک تو پر شده است از خونت
بخواب ماهی من در میان دریایت
مرا ببخش عزیزم که جای قطره آب
به یک سه شعبه برآورده ام تقاضایت
چگونه جسم تو پنهان کنم که میدانم
به وقت غارتمان می کنند پیدایت
بخواب در دل این خاک تا کمی وقت است
که بعد از این شود آغوش نیزه ها جایت
* * * * *
بیا رباب که این شاید آخرین باریست
که خواب می رود او با نوای لالایت
اگر نشد که شود سایه سرت امروز
به روی نیزه شود سایه سار فردایت
***محمد علی بیابانی-از وبلاگ بی دست و پا ترین***


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/9/17 | نظر

روزی هزار بار که شکر خدا کنیم 
شاید که حق آمدنش را ادا کنیم
شب های ماتم آمده باید که خویش را
آماده تا برای دو ماه عزا کنیم
امسال هم بدون تو سرزد هلال غم
کی با رخ تو دیده به این ماه وا کنیم
ما عهد کرده ایم، به هر بزم روضه ای
اول برای روز ظهورت دعا کنیم
صاحب عزا بیا که به اذن نگاه تو
در سینه باز خیمه ماتم بپا کنیم
دستی بده که سینه زن نوحه ها شود
اشکی بده که خرجی این دیده ها کنیم
شاگرد مکتب شهدا و ولایتیم
هیهات اگر که بیرقتان را رها کنیم
یک روز میرسد که همه در جوار تو
عزم زیارت نجف و کربلا کنیم
***محمد علی بیابانی از و بلاگ بی دست و پاترین***


نویسنده سائل در سه شنبه 89/9/16 | نظر

وقتی که آمدی به برم نور دیده ام
گفتم که باز هم نکند خواب دیده ام
بابا منم شکوفه سیب سه ساله ات
حالا ببین چه سرخ و سیاه و رسیده ام
خیلی میان راه اذیت شدم ولی
رنج سفر به شوق وصالت کشیده ام
تنها به شوقت این همه محنت کشیده ام
این را بدان که بین تو و تازیانه ها
نام تو را به قیمت سیلی خریده ام
در بین این مسیر پر از غصه بارها
از آسمان ناقه چو باران چکیده ام
پایم سرم تمام تنم درد می کند
از بس که "زجر" در دل صحرا کشیده ام
کم سو شده دو چشم من از ضربه های او
حتی به زور صوت رسا را شنیده ام
از راه رفتنم تعجب نکن که من
طعم بد شکستن پهلو چشیده ام
پاهای من همه پر طاول شده ببین
خیلی به روی خار بیابان دویده ام
چادر ز عمه قرض گرفتم که زیر آن
پنهان کنم ز روی تو گوش دریده ام
بشنو تمام خواهش این پیر کودکت
من را ببر که جان تو دیگر بریده ام
عمه که پاسخی به سؤالم نمی دهد
آیا شبیه مادر قامت خمیده ام؟
پاهای من همه پر طاول شده ز بس
از ترس او میان بیابان دویده ام
***محمد علی بیابانی***

 کاروان می رود و دخترکی جا ماندست
وسط باغ خزان قاصدکی جا ماندست
لخته خون نیست که در چشم کبودش پیداست
سر باباست که در مردمکی جا ماندست
جای گلبوسه ی پروانه به رخسار گلش
نقش گلگون هجوم کتکی جا ماندست
پای خورشید ز بس پشت سرش می آمد
روی لب های کویرش ترکی جا ماندست
بر سر سفره غم های دلش هر وعده
اثر زخمی سوز نمکی جا ماندست
با نگاهی به رخش در دل خود مادر گفت:
نکند در کف دستش فدکی جا ماندست
هاتفی داد ندا قامت این قافله را
قدری آهسته ببندد ملکی جا ماندست
***محمد امین سبکبار***


نویسنده سائل در سه شنبه 89/9/16 | نظر

ولایت چیست ؟ اصل آفرینش
کلید قفل سیر درک و بینش
ولایت چیست ؟تحصیل تعهد
صراط ما پس از ایاک نعبد
ولایت چیست ؟معراج تکامل
پی اثبات ذات پاک حق قل
ولایت علت غایی است ما را
به حمت فعل بی ماضی است ما را
ولایت آب و گل را در هم آمیخت
که از آمیختن آدم برانگیخت
ولایت نور را شد ساحل نور
که طوفانش بود در خط دستور
ولایت کوه آتش را کند گل
به ابراهیم در وقت توکل
ولایت در کف موسی عصا شد
به امر حق به شکل اژدها شد
ولایت را دم عیسی قرین است
که انفاس خوشش جان آفرین است
ولایت در ولایت گشت کامل
کز او نور هدایت گشت حاصل
ولایت جمع را تفریق دارد
که درکش سالها تحقیق دارد
ولایت رمز اثبات وجود است
ز جود او همه بود و نبود است
ولایت دشمن نامردمی هاست
یگانه رهبر سر در گمی هاست
ولایت هر که دارد غم ندارد
قوامش بیش هست و کم ندارد
ولایت یازده نور جلی بود
که پیوند تمامی با علی بود
اگر خواهی بدانی این علی کیست
ولی حق کسی غیر از علی نیست
علی حق را تجلی صفات است
امامت را چو سیم ارتباط است
به او رنگ ولایت چون ولی شد
علی مهدی شد و مهدی علی شد
به نخل دین ولایت برگ و بال است
ولایت را جهان در انتظار است
ولایت پای تا سر عدل و داد است
بشر را آخرین حکم جهاد است
ولایت کاخها را کوخ سازد
که قانون بشر منسوخ سازد
ولایت دیده ها را دیده بان است
ظهور مهدی صاحب زمان است
بشر را لطف نا محدود آید
ظهور مهدی موعود آید
ولایت معنی الله و نور است
شکوه رجعت و روز ظهور است
رسالت از ولایت گشت کامل
که هستی از کمالش گشت حاصل
ولایت خاتمیت راست خاتم
که ختم خاتمیت هست خاتم
دگرگونی اگر عالم پذ یرد
ره خاتم از آن خاتم بگیرد
***ژولیده نیشابوری***

این صدای گرد و خاک بال کیست؟
این تلاطم های موج یال کیست؟
اولین بار است میخواند سرود!!
آخرین بار است می آید فرود
آمد و شوقی شد و در سینه ریخت
برسرم بارانی از آئینه ریخت
بند تسبیحم برایش دانه شد
مسجد قلبم کبوترخانه شد
آیه ای آورده سنگین و ثـقیل
زیر این آیه تلف شد جبرئیل
آیه ای از حضرت قدوس خم
شیعیان ، الیوم اکملت لکم
....
آیه ای آورد و خود پرواز کرد
باب عشق و عاشقی را باز کرد
آیه اش ظرفیت سی جزء بود
وه که هم اعجاز و هم ایجاز کرد
می شود با گفتن یک واژه اش
یک صد و ده مرتبه اعجاز کرد
می شود با خواندنش جبریل شد
سینه ی هفت آسمان را باز کرد
گفت باید از همین ساعت به بعد
روز را با یا علی آغاز کرد
گفت و گفت و گفت از حمد خدا
با عبارات و اشاراتی رسا
....
گفت حمد آن که باران آفرید
از کویر و ابرها نان آفرید
استجابت را شبیه آب کرد
آه را از پشت طوفان آفرید
شیعه ی خورشید ، یعنی ذره را
آفرید اما فراوان آفرید
از نکاح اسم رحمن و رحیم
طفل اقیانوس امکان آفرید
بعد از آن که شانه ای بر باد داد
حال دریا را پریشان آفرید
خود نمایی کرد بر جن و ملک
حیدری از جنس انسان آفرید
....
سایه را دنباله ی خورشید کرد
نور را بر ذره ها تأکید کرد
گفت زین پس هر کسی دارد نیاز
سوی حیدر پهن سازد جانماز
هر که را من قبله بودم تا به حال
کعبه اش باشد علی ، تم المقال
ابن که دستم منبر دستش شده
این که جبرائیل هم مستش شده
روی این آئینه حق تابیده است
عکس تجریدی خود را دیده است
حرف حق را می زند آئینه وش
با لب شمشیر تیز و مخلصش
دستهایش بوی خیبر میدهد
خستگی را از همه پر میدهد
منبری از خطبه های ناب خواند
در غدیر اسم علی را آب خواند
السلام ای آب دریای صمد
ای زلال قل هو الله احد
ای که میگردی شبیه انبیا
بر هدایت کردن قومت، بیا
ای رسول مردم آئینه ها
بعثت غارت، حرای سینه ها
ای به بالای جهاز اشتران
شأن تو بالاست در بالا بمان
از تو می ریزد صفات کبریا
ذات تو ممسوس ذات کبریا
نردبان وصف تو بی انتها
پله ی این نردبان سوی خدا
چون تکلم میکنی موسائی ام
تا که خلقم میکنی عیسا ئی ام
جت دردم، کشتی نوحت کجاست؟
جسم سردم، گرمی روحت کجاست؟
ای مسیح دردهای لاعلاج
ما همه دردیم ، ظرف احتیاج
ما همه زخم یتیم کوچکیم
کن مدارا با همه ، ما کودکیم
ما نسیم ذکر تقدیس توائیم
حاجیان فصل تندیس توأئیم
کوچه را میگردی و طی میکنی
کوزه را ظرفیت می میکنی
روی دوشت کیسه ی خرما و نان
میروی در کوچه ها دامن کشان
کیسه نه دل میبری بر روی دوش
شیعه هستم شیعه ی خرما فروش
ای یفیدی ای کبودی ای بنفش
ای به چشم پای سلمان ، جای کفش
ای به هر گام تو صدها التماس
کیسه بر دوش سحر ای ناشناس
ما همه مدیون شمشیر توئیم
تشته ی نان جو و شیر توئیم
بیعت گیجیم ما را راه بر
با خودت تا اشتهای چاه بر
***شیخ رضا جعفری ،  برگرفته از وبلاگ سواد آینه***


ما از قدیم شهره افلاک گشته ایم
زمزم نخورده ایم ولی پاک گشته ایم
قالو بلی نگفته اسیر کسی شدیم
آری به پای مقدم او خاک گشته ایم  
ما را درون ظرف ولا نرم کرده اند 
آنجا جدا ز هر خس وخاشاک گشته ایم 
ما خاک بوده ایم ومبدل به گل شدیم 
با قطره های کوثر نمناک گشته ایم  
با نام او خدا به گل ما دمیده است 
قدریم و برتر از همه ادراک گشته ایم 
با لطف حق ز عالمیان سر شدیم ما
از شیعیان حضرت حیدر شدیم ما

اول تو نوربودی وشمس الضحی شدی 
با نام خویش زینت عرش خدا شدی 
میخواست تاکه مثل خودش در زمین نهد 
تو آمدی و آینه کبریا شدی  
پای تو حیف بود که روی زمین رسد 
کعبه شکاف خورد و درآن پاگشا شدی 
جنگیدی و خدا به تو لاسیف گفته است 
یعنی که تو برای خدا لافتی شدی  
بلغ رسول آمد و اکمال دین نمود
تو جانشین شدی وصی مصطفی شدی 
بعد از نبی امیر همه مؤمنین شدی
اما غریب گشتی و خانه نشین شدی 
بی تو قلم به صفحه انشا نمی رود  
هر قطره چکیده به دریا نمی رود  

تنها فقط نه ماه و ستاره در آسمان 
خورشید هم میان ثریا می رود  
مجنون اگر که نام تو یک بار بشنود 
باا... قسم که در پی لیلا نمی رود  
هرکس که نیست دردل اوبغض دشمنت 
نامش میان نام احبا نمی رود  
احمد گرفت دست تورا آسمان وگفت 
دستی به روی دست تو بالا نمی رود 
این باعث قبولی امر رسالت است
مرز میان مؤمن و کافر ولایت است

«دستی که پیش خانه مولا دراز نیست
در شرع بر جنازه آنکس نماز نیست»
حتی میان جمع محبین نمی رود
هر کس که در مسیر ولایت بساز نیست
این معنی درست و ظریف ولایت است
یعنی که روی حرف ولی اعتراض نیست
هرکس که بغض دشمن مولا نداشته
جایی به غیر دوزخش او را مجاز نیست
از این طرف هم هر کسی افراط میکند
فرمود امام صادق ، او اهل راز نیست
امری که از سریر ولایت نزول کرد
باید بدون چون و چرایی قبول کرد

یادت به قلب مرده من جان شود علی 
در این کویر تشنه چو باران شود علی 
تنها به گوش چشم ابوفاضلت ببین  
عالم همه ابوذر و سلمان شود علی 
عدل توعین عدل خداعدل محشر است 
تا ذوالفقار دست تو میزان شود علی 
قرآن روی نیزه صفین باطل است  
تو آیتی و حرف تو قرآن شود علی 
دشمن ترین دشمن تو وقت احتضار 
بر محضر تو دست به دامان شود علی 
وقت رکوعت آمده ام پس شعف بده
امشب برات کرب و بلا و نجف بده
***محمد علی بیابانی***


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/9/3 | نظر

دوباره پای من و آستان حضرت تو
سر ارادت و خاک سرای جنت تو
وباز سفره لطف تو و عنایت تو
کویر دست من و بارش کرامت تو
امـــــــــام مشـــــــرقی عالم وجود رضا
سحاب رحمت حق آسمان جود رضا
دوباره مثل همیشه رساندیم آقا
میان این همه دلداده خواندیم آقا
خودم نیامده ام . . . تو کشاندیم آفا
سلام داده نداده . . . تکاندیم آفا
شکستم و به نگاه تو سلسبیل شدم
و پشت پنجره فولادتان دخیل شدم

میان صحن تو برگ برات میدادند
مداد عفو گنه را دوات میدادند
به زائران شکسته ثبات میدادند
شراب کوثر و آب حیات میدادند
من آمدم که مریض مرا شفا بدهی
من آمدم که به من اذن کربلا بدهی
همینکه میرسم . . . از چشم های بارانی
هزار حاجت ناگفته را تو میخوانی
در انتظار تو هستم . . . خودت که میدانی
درست مثل همان پیرمرد سلمانی
نشسته ام به تمنای چشم هایت من
بیا که سربگذارم به زیر پایت من

شنیده ام که خودت در زمان پر زدنت
بروی خاک رها گشت پیکر و بدنت
هزار لاله روان شد ز گوشه دهنت
غریب بودی و خون شد تمام پیرهنت
ز سوز زهر اگرچه به خویش پیچیدی
ولی زمان غــــــــروبت جواد را دیدی

اگرچه جز پسرت کس نبود در بر تو?
ولی ندید تنت را به خاک خواهر تو
به زیر سم ستوران نرفت پیکر تو
اسیر پنجه سرنیزه ها نشد سرتو
حسین گفتم و قلبت شکست آفا جان
به دل غبار محرم نشست آقا جان
***محمد علی بیابانی**

برگزفته از وبلاگ بی دست و پا ترین


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/8/13 | نظر

باز هم زائر سپیده شدم
در حوالی عشق دیده شدم
مرده بودم و با نگاه شما
مثل روحی به تن دمیده شدم
تا بیایم مرا صدا زده ای
نام من گفتی و شنیده شدم
از قدم های با طراوت تو
مثل باران شدم چکیده شدم
میوه ی کال شاخه ای بودم
که به لطف شما رسیده شدم
تا به بار آمدم مرا کندی
با دو دستی کریم چیده شدم
تو مرا از خودم جدا کردی
و برای خودت سوا کردی

مثل باران همیشه می باری
با قدومت بهار می آری
در کویر دلم بگو آیا
دانه عشق خود نمی کاری
طعم لبهای توچه شیرین است
بسکه زیبایی و نمک داری
تا که بر هر غریبه رو نزنم
دست خالی مرا نمیذاری
منهم از راه دور آمده ام
می دهی این غریبه را یاری
تشنه لطف جام دست توام
دعوتم می کنی به افطاری
مستی وباده هِی چه میچسبد
وقت افطار مِی چه میچسبد

ما به لطف شما غزل داریم
عشق را با تو لم یزل داریم
حرفت آمد که ناگهان دیدیم
روی لبهای خود عسل داریم
تا که حرف کریم می آید
از کرامات تو مثل داریم
از کسی جز خدا نمی ترسیم
چون که شیرافکن جمل داریم
سر زیبایی تو با یوسف
بین اشعارمان جدل داریم
مثل تو نیست ورنه صد یوسف
در همین جا ، همین بغل داریم
هرکسی عاشق تو آقا شد
رنگ لیلا گرفت و زیبا شد

ای به لبهای من ترانه حسن
بهترین حس عاشقانه حسن
تا که نام تو را به لب بردم
در دلم زد گلی جوانه حسن
پرتوی از جمال تو کرده
رخنه در عمق هرکرانه حسن
کوچه ها را ببین که بند آمد
منشین پشت درب خانه حسن
مزنی شانه گیسویت که دلم
کرده در زلفت آشیانه حسن
تا به دست آورم دل زهرا
روضه ات را کنم بهانه حسن
صلح تو شد پیام عاشورا
ابتدای قیام عاشورا

ای تمام سخا و جود خدا
اکرم الاکرمین اکرمنا
با هزاران امید آمده ام
دست خالی ردم مکن آقا
ماه کامل شد از همان روزی
که شما آمدی در این دنیا
بخدا کم نمی شود از تو
قدمی رنجه کن به محفل ما
خواب دیدم مدینه آمده ایم
تا بگیریم اجازه از زهرا
که برایت حرم درست کنیم
مثل مشهد شبیه کرب و بلا
تا که گردیم سائل خانت
ای فدای مزار ویرانت

ای فقط ناله ای صدای اشک
ای وجود تو مبتلای اشک
گیسوانت سپید شد آقا
پیکرت آب شد به پای اشک
حرف من نیست فضه میگوید
بین خانه تویی خدای اشک
قتل تو بین کوچه ها رخ داد
زهر یارت شده دوای اشک
شب جشن است پس چرا گریه
تو بگو پاسخ چرای اشک
چقدر گریه میکنی آقا
روضه ات را بخوان به جای اشک
ماجرایی که زود پیرت کرد
آنچه از زندگیت سیرت کرد

چه بگویم از آن گل پرپر
چه بگویم ز داغ نیلوفر
چه بگویم سیاه شد روزم
اول کودکی شدم مضطر
حرف من خاطرات یک لحظه است
لحظه ای که نبود از آن بدتر
ایستادم به پنجه پایم
تا کنم روبروش سینه سپر
مثل طوفانی از سرم رد شد
دست او بود و صورت مادر
ناگهان دیدمش زمین خوردو
کاری از دست من نیامد بر
بعد آن غصه بود و خون جگر
دیدن روی قاتل مادر
***محمد علی بیابانی***


وبلاگ بی دست و پا ترین 


نویسنده سائل در یکشنبه 89/5/31 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<