باز امشب لحظه تنهائیم
فکر کردم بر دل دنیائیم
بسکه زنجیر بدی محکم شده
روزگارم دائما درهم شده
مردگی کردم به جای زندگی
سرکشی کردم به جای بندگی
بار و بندیلم پر از سنگینی است
بال پروازم فقط تزئینی است
در جوانی یاد پیری نیستم
یاد ایام اسیری نیستم
سبزی عمر مرا زردی زده
سر درختی مرا سردی زده
ساعتم روی عبادت کوک نیست
جای طاعت در دل متروک نیست
ظاهرا در چشم مردم عاقلم
باطنا از حال و روزم غافلم
روبرو با احترام و با ادب
پشت سر دادم به هرکس صد لقب
خار را در چشم مردم دیده ام
شاخه را در چشم خود گم دیده ام
گردنم همسایه حق دارد ولی ....
چند طفل مستحق دارد ولی ....
یک زمان استاد عرفان میشوم
یک زمان شاگرد شیطان میشوم
زندگیم دور پرگاری شده
ماجرای چرخ عصاری شده
غرق در دریای افکار کجم
تا ثریا رفته دیوار کجم
بعد چندین سال هیئت آمدن
گاه گاهی گریه میخندد به من
این همه اشک ندامت ریختم
نقشه راه سعادت ریختم
باز اما در سر جای خودم
بی هدف دنبال فردای خودم
حرمت موی سپید از یاد رفت
راه کج تا خراب آباد رفت
مادرم میگفت با مردم بساز
با همین یک لقمه گندم بساز
سر به زیر و سر به راه و ساده باش
همنشین هر شب سجاده باش
نان به نرخ روز خوردن خوب نیست
حاصل این مزرعه مرغوب نیست
گوش من اما بدهکاری نداشت
در نظر جز تیره و تاری نداشت
من ضرر کردم فقط در نفس خویش
نعل وارونه زدم بر اسب خویش
- - -
بس کن ای نفسم که شرمم میشود
از خجالت سرخ وگرمم میشود
ای خدایی که بدی را میخری
بار کج را هم به منزل میبری
تا تو هستی هیچ راهی بسته نیست
آب از جو رفته هم برگشتنی است
بار الها سفره مهمانی است
بار الها فرصت پایانی است
یاد آن ساعت که اصغر تشنه بود
یا علی اکبر به زیر دشنه بود
یاد آن لحظه که قاسم قد کشید
جان عبدالله، آن طفل شهبد
یاد آن دم که امیر علقمه
ناله میزد پیش چشم فاطمه
یاد غم های غروب کربلا
آتش و دود و فرار بچه ها
یاد آن روزی که زینب خسته بود
دستهایش پیش دشمن بسته بود
یاد آن شب که رقیه خون جگر
بوسه میزد بر گل زخم پدر
دست خالی آمدم دستم بگیر
ای خدای راحم توبه پذیر
ما سیه پوشان روز محشریم
سهم ارثیه ز هیئت میبریم
***محمد امین سبکبار***
دوباره آمده شور غزل به دنبالم
کشیده پر به هوای پریدنی بالم
دوباره خط زده مهتاب ظلمت شب را
گمان کنم که سپید است بخت و اقبالم
زدم به مصحف حافظ تفالی دیدم
نشد به حاجت هیچ استخاره ای، فالم
کویر چشمه ی چشمم به جوش می آید
برای صافی سینه، برای غربالم
همینکه سر زدی امشب به سینه تنگم
همینکه رد شدی از این کناره خوشحالم
تو دلخوشی همیشه برای فردایی
اگرچه در پس ابری ولی تو می آیی
تمام سر خدایی نگفته ای ، رازی
برای ختم بخیر زمانه آغازی
زخانواده فضل و نواده حسنی
در آسمان کرامت در اوج پروازی
شبیه احمد و حیدر شبیه اجدادت
به مادرت زهرا تا همیشه مینازی
همیشه با نظر مهربان وستارت
برای اهل جهنم بهشت میسازی
دلم دو مرتبه دم زد برو بگو آقا
نمی شود که نگاهی به من بیندازی
تو دلخوشی همیشه برای فردایی
اگر چه در پس ابری ولی تو می آیی
*** محمد امین سبکبار***
زندگی بی تو همان مردگی طولانیست
نور تو در همه جا هست ولی پنهانیست
میچکد خون دل از زخم قدیمی فراق
ظاهرا باز هوای جگرم بارانیست
اینهمه اشک چرا چشم مرا پاک نکرد
چه کسی گفته طهارت به همین آسانیست
اصلا انگار نباید که تو را دید ولی
جمعه ها وقت ملاقات من زندانیست
آخر عاقبتم با تو بخیر است بخیر
ترسم از اول راه وهوسی شیطانیست
اولین بار مرا در عرفاتت بپذیر
مهزیار تو شدن کار دل روحانیست
من به دنبال همان خیمه سبزت هستم
جان عباس(ع) مگویی که برایم جا نیست
*** محمد امین سبکبار***