ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

مجتبی صمدی - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :525
بازدید دیروز :52
کل بازدید ها :6139281

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

پاى عشقى فتاده از نفسم
کاروانى نهفته در جرسم
مفلسى از تبار شوق توام
دامن آلوده­ی تو در هوسم
موج آهم، شکسته ‏تر ز دلت
غیر یار کریم نیست کسم
نَفَسِ من مقیم سینه­ی توست
من صدایى شکسته در قفسم
سایه مرحمت شدن چه‏خوش‏است
نور تو مى‏رسد ز پیش و پسم
تا مرا از تو یاد مى‏آید
به لبم یا جواد مى‏آید
پى وصلى شکسته‏ بال‏ توام
منتسب بر توام که مال توام
تا مگر لب نهم به ‏لعل لبت
گوئیا کوزه­ی سفال توام
جز تو را گر حرام مى‏دانم
پى یک بوسه حلال توام
صبغة اللَّه، روى دیدنى‏ات
سائل رنگى از جمال توام
نقص را مى‏کشم به پرده اوج
ناقصم گرچه، با کمال توام
گر جنون را به غیر، میلى نیست
جز دل ما مزار لیلى نیست
تا روم از دلم تو باز بیا
مى‏کشم ناز با نیاز بیا
خانمان سوز تر ز عشق تو نیست
گل یثرب، مه حجاز بیا
خانه‏ام را خراب ساز خراب
با من خسته دل بساز بیا
تنگ شد خانه معاش دلم
دست کن زیر جانماز بیا
دست بگشاى بر شفاى دلم
تا هدایت شوم به راز بیا
تا گریبان درم به حیرت عشق
همتى لطف کن به غیرت عشق
مى‏توان گر ز هجر ناله کشید
باید از شوق بند عمر برید
من عصاى توام که نطق نمود
برگ زیتون، دلم که فیض چشید
من کلامى فتاده از لب تو
چشم من اشک چشم تو که چکید
بیت و مسجد گذارى از قدمت
منت کوفه از تو گشته مزید
دست کوتاه و وصل یار بلند
نقص کى جانب کمال‏رسید؟
حرز تو کار ساز و بنده اسیر
مددى یا جواد دستم گیر
قیمت من به حسن بودن‏توست
دل من در پى ربودن توست
رخصت لطف را مهیا کن
دیده محتاج رخ گشودن توست
دل به قید یقین خویش بگیر
کاستى در پى فزودن توست
گرچه رویت وسیع و آینه تنگ
رزق آئینه‏ها ستودن توست
تو اذان همیشه برپایى
گوشها در پى شنودن توست
«لا اله» از تو مى‏شود « الا»
که تو وجه اللهى و نور خدا
نشود هیچ گه تلف، غم تو
گیرد از هر سلف خلف، غم‏ تو
شأن تو شأن مرتضى باشد
سیرت شاه لو کشف، غم تو
جبرئیل است خاکسار درت
مایه عزت و شرف، غم تو
سینه چاک چاک شوق، صدف
گوهر خالص صدف، غم تو
مشهد و کربلا و سامرّا
مکه و یثرب و نجف، غم تو
چون دلت را کریم مى‏دانم
کرمت را قدیم مى‏دانم
در طریق غم است حکم خدا
دوستدار تو اوفتد به بلا
شرح معشوق مى‏کند هردم
عاشق غم کشیده رسوا
روى تو روى حیدر کرار
بوى تو بوى اکبر لیلا
گوش دل باز مى‏کنم چو تو را
العطش مى‏رسد ز کرب و بلا
اربا ارباست آن یکى به زمین
تو هم اینجا شکسته ی بابا
این جواد و على است افتاده
آن حسین و رضاست جان داده
***محمد سهرابی***

 طائر عرشم ولى پر بسته‏ام
یاد دلدارم ولى دلخسته‏ام
آسمانم بى ستاره مانده است
درد، من را سوى غربت رانده است
ناله‏ها مانده است در چاه دلم
قاتلى دارم درون منزلم
من رضا را همچو روحى بر تنم
هستى و دار و ندار او منم
ضامن آهو مرا بوسیده است
خنده‏ام را دیده و خندیده است
بر رضا هرکس دهد من را قسم
حاجتش را مى‏دهد بى بیش و کم
لاله‏اى در گلشن مولا منم
غصه دار صورت زهرا منم
زهر کین کرده اثر رویم ببین
همچو مادر دست بر پهلو، غمین
در میان حجره‏اى در بسته‏ام
بى قرارم، داغدارم، خسته‏ام
این طرف با فاطمه باشد جواد
آن طرف دشمن ز حالش گشته شاد
این طرف درد و غم و آه و فغان
آن طرف هم دخترانِ کف زنان
کس نباشد بین حجره یاورم
من جوانمرگم، شبیه مادرم
ریشه‏ها را کینه‏ها سوزانده است
جاى آن سیلى به جسمم مانده است
حال که رو بر اجل آورده‏ام
یاد باباى غریبم کرده‏ام
نیست یک درد آشنا اندر برم
خواهرى نبود کنار پیکرم
تشنه لب در شور و شینم اى خدا
یاد جدّ خود حسینم اى خدا
***جواد محمد زمانی***

این­ها به جای اینکه برایت دعا کنند
کف می زنند تا نفست را فدا کنند
یا جای اینکه آب برایت بیاورند
همراه ناله­ی تو چه رقصی به پا کنند
باید فرشته ها، همه با بال­های خود
فکری برای چشمِ پر اشک رضا کنند
هر چند تشنه ای ولی آبت نمی دهند
تا زودتر تو را ز سر خویش وا کنند
این قدر پیش چشم همه دست و پا مزن
اینها قرار نیست به تو اعتنا کنند
بال فرشته های خدا هست پس چرا؟
این چند تا کنیز تو را جابجا کنند
حالا که می­برند تو را روی پشت بام
آیا نمی­شود که کمی هم حیا کنند
تا بام می­برند که شاید سر تو را
در بین راه، با لبه­ای آشنا کنند
حالا کبوتران پر خود را گشوده اند
یک سایبان برای تنت دست و پا کنند
***علی اکبر لطیفیان***

بابا بیا جان کندن من را نظر کن
بابا بیا فکری به حال این پسر کن
از درد، صورت می کشم بر خاک حجره
خاکی تماشای رخ قرص قمر کن
خورشید می سوزد از آه آتشینم
یک چاره بهر این وجود پر شرر کن
کف می زنند این جا به جای ذکر قرآن
تو آبرو داری سر این محتضر کن
هستم جگر گوشه تو را بابا بیا زود
با آستین پاک از لبم خون جگر کن
گفتم که عطشانم ولی آبم ندادند
حدا اقل کام مرا با اشک تر کن
وقت وصیت کردنم محرم ندارم
حتما بیا و مادرم را هم خبر کن
چون مادرم هم دست و پهلویش شکسته است
خود را عصای مادر بی بال و پر کن
بالا سرم وقتی رسیدی روضه خوان شو
همراه من تا مقتل اکبر سفر کن
من می شوم اکبر ولی نه قطعه قطعه
تو نیمه جان، ایفای نقش آن پدر کن
***مجتبی صمدی***


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/8/12 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<