من بر این ماه که بر نیزه نشسته، پسرم
پاره پاره شده همچون لب بابا جگرم
من جگر پاره آن بزم شرابم والله
خیزران رنگ گرفت از لب زخم پدرم
اینکه آتش به سرم ریخته شد دردی نیست
عکس رخساره نیلی است در این چشم ترم
لرزه بر پیکرش افتاد کنیزش خواندند
من خجالت زده از خواهر نیکو سیُرم
خارجی و پسر خارجیان گفت به من
آنکه با زخم زبان کرده چنین خونجگرم
خواهر کوچک من گوشه ی ویران جان داد
هر سحر یاد همان غربت وقت سحرم
***جواد حیدری***
دل سودا زده ام ناله و فریاد کند
هر زمان یاد غم سید سجاد کند
بى گمان اشک به رخساره بریزد از چشم
هر که یادى ز گرفتارى آن راد کند
بود در تاب تب و بسته به زنجیر ستم
آن که خلقى ز کرم از الم آزاد کند
به جز از شمر ستمگر نشنیدم دگرى
با تن خسته کسى این همه بیداد کند
تن تب دار و اسیرى و غم کوفه و شام
واى اگر شِکوه این قوم بر اجداد کند
خون ببارد ز غم مرگ پدر در همه عمر
چون که از واقعه کرب و بلا یاد کند
غیر زینب که بد آن قافله را قافله دار
کس نبودى که بر آن غمزده امداد کند
نتوان ماتم سجاد نوشتن "خسرو"
دل اگر سنگ بود ناله و فریاد کند
***محمد خسرونژاد***
خواهم اگر به آن قد و بالا ببینمت
باید تو را به وسعت صحرا ببینمت
تکه به تکه جسم تو را جمع کردم و
می چینمت به روی عبا تا ببینمت
حالا که تیر خورده و پهلو گرفته ای
پیغمبرم ... به کسوت زهرا ببینمت
خوبست اینکه حداقل مادر تو نیست
ورنه چگونه در بر لیلا ببینمت
جان کندن مرا به تمسخر گرفته اند
پیش بساط خنده اینها ببینمت
ترسم ز عمه بود بیاید... که آمده
حالا من عمه را ببرم ... یا ببینمت؟!
* * * *
تشنه نرفته است ز خون تو دشنه ای
باید به نیزه ها نگرم تا ببینمت
***محمد علی بیابانی از وبلاگ بی دست و پاترین***
سر من هم به هوای سر تو افتادست
بال پروانه به پای پر تو افتادست
قول دادم به همه گریه برایت نکنم
چه کنم!چشم،به چشم تر تو افتادست
قدر یک دشت کبودست و تنش تب دارد
از روی ناقه اگر دختر تو افتادست
می کشیدند سر موی مرا دست به دست
مو به سر داشتم اما به نظر، افتادست
عمه اصلا به رویم هیچ نیاورد و نگفت
که چرا دخترکم معجر تو افتادست
من از این روی زمین خورده ی خود فهمیدم
آسمان یاد غم مادر تو افتادست
دامنم سوخته بابا ولی آرام بخواب
بالشت دست من و بستر تو افتادست
جان من بر لب و لب های تو را می بوسم
از نفس هم نفس آخر تو افتادست
***محمد امین سبکبار***