مدینه کوفه ی اول چو غرق شد در خواب
خموش گشت و خموش و فتاد از تب و تاب
به زیر نور کمی از هلال نازک ماه
برای غسل علی آب می کشید از چاه
حسن(ع)چو بغض فرو خورد شورو شینش را
به سینه داد سر زینب و حسینش را
رها ز چلّه ی دل تیر آه می کردند
به جسم زخمی مادر نگاه می کردند
علی یکایک گل های خویش را بوسید
به گریه گفت مبادا بلند گریه کنید
کننده ی در خیبر پس از ثنای خدا
شروع کرد به غسل و بگفت یا زهرا
برای شستن آن یاس نیلی پرپر
فتاد لرزه به دست خدایی حیدر
ز ساق اشک شرار دلش زبانه کشید
چو دست خویش بر آثار تازیانه کشید
همو که داشت به اطفال خود بسی تاکید
همو که گفت عزیزان من سکوت کنید
کشید دست ز غسل و به ناله و فریاد
سرش نهاد به دیوار و از نفس افتاد
علی بریده بریده گلایه کرد آغاز
که ای همیشه به هر مشکلی مرا همراز
منی که پیش تو یاقوت اشک می سفتم
منی که درد دل خویش با تو می گفتم
چه قدر ناله زدی بهر دست بسته شده
ولی نگفتی از آن بازوی شکسته شده....
***حاج محمود کریمی***