ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار شب هشتم محرم - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :559
بازدید دیروز :52
کل بازدید ها :6139315

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست
و از این پیر جوانمرده،کمانی تر نیست

دست و پاپی، نفسی، نیمه نگاهی، آهی
‏غیر خونابه مگر ناله در این حنجر نیست

در کنار توام و باز به خود می­گویم
نه حسین، این تن پوشیده ز خون اکبر نیست

هرکجا دست کشیدم ز تنت گشت جدا
‏از من آغوش پُر و از تو تنی دیگر نیست

دیدنی گشته اگر دست و سر و سینه تو
دیدنی تر ز من و خنده آن لشکر نیست

استخوان­های تو و پشت پدر، هر دو شکست
‏باز هم شکر کنار من و تو مادر نیست
***حسن لطفی***


نویسنده سائل در شنبه 90/9/12 | نظر

میـان هـلهـله گـم کـرده ام صدایت را
و بــاد بـرده از ایـن دشـت ردّ پایت را
برای اینکه به من جات را نشان بدهی
به زور سعـی نکن بشنوم صدایت را
که رقص آن همه شمشیرهای خون آلود
در آن مـیانه نـشان می دهند جایت را
علی به خاطر من چـشـم هات را وا کـن
مگـر بــمـیـرم و باور کنم عزایت را
دلـم شـبـیه وجـود تـو پاره پاره شده
گرفـته سرخی خون روی با صفایت را
تـمـام زخـمـی و پـیش پـدر نمی نالی
بنازم ایـن هـمه خودداری و حیایت را
خـدا مگـر به من آغوش چند تا بدهد
که تا بـغـل بکـنم تکه تکه هایت را
چـقــدر تـلخ و غـریـبانه تجربه کردم
به محـض دیدن تـو درد بـینهایت را
***علی اصغر ذاکری***

از غمت لاله صفت خون شده ای گل دل من
سوخت از برق حوادث همه ی حاصل من
ای جوان بر سر نعش تو ز جان سیر شدم
آخر این غصه کند رخنه در آب و گل من
رو به روی تو نهم بلکه دل آرام شود
چه کنم هر چه کنم حل نشود مشگل من
نوح کو تا که بیاید نگرد طوفان را
که کنار لب خشک تو شده ساحل من
بهر قتلم دگر این نیزه و شمشیر چرا
که همین داغ جگر سوز شود قاتل من
بین ما و تو جدائی اگر افتاد چه غم
که شود تا به ابد در بر تو منزل من
کس ندانست چه بگذشت به من جز زینب
دید چون خون جگر گشته روان از دل من
*** مظلوم پور صاعقه***


نویسنده سائل در جمعه 89/9/19 | نظر

خواهم اگر به آن قد و بالا ببینمت
باید تو را به وسعت صحرا ببینمت
تکه به تکه جسم تو را جمع کردم و
می چینمت به روی عبا تا ببینمت
حالا که تیر خورده و پهلو گرفته ای
پیغمبرم ... به کسوت زهرا ببینمت
خوبست اینکه حداقل مادر تو نیست
ورنه چگونه در بر لیلا ببینمت
جان کندن مرا به تمسخر گرفته اند
پیش بساط خنده اینها ببینمت
ترسم ز عمه بود بیاید... که آمده
حالا من عمه را ببرم ... یا ببینمت؟!
* * * *
تشنه نرفته است ز خون تو دشنه ای
باید به نیزه ها نگرم تا ببینمت
***محمد علی بیابانی از وبلاگ بی دست و پاترین***


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/9/17 | نظر

ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها می شود از دست کمان
خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
مست می آمد و رخساره برافروخته بود
روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته
بر تنش دست یدالله حمایل بسته
بی خود از خود ، به خدا با دل و جان می آمد
زیر شمشیر غمش رقص کنان می آمد
یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را
آمده باز هم از جا بکند خیبر را
آمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن را
معنی جمله در پوست نگنجیدن را
بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید
زیر پایش همه کون و مکان می چرخید
بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد
آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
گفت:لاحول ولاقوه الابالله
مست از کام پدر، زاده لیلا ، مجنون
به تماشای جنونش همه دنیا مجنون
آه در مثنوی ام آینه حیرت زده است
بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است
رفتی از خویش ، که از خویش به وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی
نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
به تماشای نبرد تو خداوند آمد
با همان حکم که قرآن خدا جان من است
آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است
ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست
آه آیینه در آیینه عجب تصویری
داری از دست خودت جام بلا می گیری
زخم ها با تو چه کردند ؟جوان تر شده ای
به خدا بیش تر از پیش پیمبر شده ای
پدرت آمده در سینه تلاطم دارد
از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد
غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا
آه ، لب واکن و انگور بخواه از بابا
گوش کن خواهرم از سمت حرم می آید
با فغان پسرم وا پسرم می آید
باز هم عطر گل یاس به گیسو داری
ولی اینبار چرا دست به پهلو داری؟!
کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است
یاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟!
مثل آیینه ی در خاک مکدر شده ای
چشم من تار شده ؟یا تو مکرر شده ای؟!
من تو را در همه کرب و بلا می بینم
هر کجا می نگرم جسم تو را می بینم
ارباْ اربا شده چون برگ خزان می ریزی
کاش می شد که تو با معجزه ای برخیزی
مانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارم
باید انگار تو را بین عبا بگذارم
باید انگار تو را بین عبایم ببرم
تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم
***سید حمید رضا برقعی***


نویسنده سائل در دوشنبه 89/9/15 | نظر

دور عیش و کامرانی شد تمام
وقت مرگ است ای پدر بادت سلام
ای پدر اینک رسول داورم
داد جامی از شراب کوثرم
تا ابد گردم از آن پیمانه مست
جام دیگر بهر تو دارد به دست
شه ز خیمه تاخت باره با شتاب
دید حیران اندر آن صحرا عقاب
با همان آهن دلی گریان بر او
چشم خونین اشک جوشن مو به مو
چهر عالم تاب بنهادش به چهر
شد جهان تار از قِران ماه و مهر
سر نهادش بر سر زانوی ناز
گفت کای بالنده سرو سر فراز
ای بطرف دیده خالی جای تو
خیز تا بینم قد و بالای تو
این بیابان جای خواب ناز نیست
کایمن از صیاد تیر انداز نیست
خیز تا بیرون از این صحرا رویم
اینک بسوی خیمه ی لیلا رویم
رفتی و بردی ز چشم باب خواب
اکبرا بی تو جهان بادا خراب
***نیر تبریزی***

ماهم فتاده بر خاک با جسم پاره پاره
ای اشک ها بریزید بر دیده چون ستاره
جز من که همچو خورشید افروختم در این شب
کی پاره پاره دیده اندام ماه پاره
ماهم فتاده بر خاک دیدم که خصم ناپاک
با تیغ زخم میزد بر زخم او دوباره
در پیش چشم دشمن بر زخمت ای گل من
جز اشک نیست مرحم جز آه نیست چاره
خندید قاتل تو بر اشک دیده من
با آنکه خون بر آمد از قلب سنگ خاره
وقتی لبت مکیدم آه از جگر کشیدم
جای نفس برون ریخت از سینه ام شراره
ای جان رفته از دست بگشا دو دیده از هم
جانی بده به بابا حتی به یک اشاره
دشمن چنین پسندد استاده و بخندد
فرزند دیده بندد بابا کند نظاره
چون ماه نو خمیدم با چشم خویش دیدم
خورشید غرقه خون را در یک فلک ستاره
دردا که پیش رویم در باغ آرزویم
افتاد برگ یاسم با زخم بی شماره
جسم عزیز جانم چون دامن زره شد
از زخم هر پیاده از تیغ هر سواره
افتاده جسم صد چاک جان حسین بر خاک
(میثم) بر آن پاک خون گریه کن هماره
***استاد حاج غلامرضا سازگار(میثم)***


نویسنده سائل در دوشنبه 89/9/15 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<