ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار رضیع الحسین - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :697
بازدید دیروز :52
کل بازدید ها :6139453

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

کودکی در عهد مهد استاد عشق
داده پیران کهن را یاد عشق
طفل خرد اما بمعنی بس سترک
کز بلندی خرد بنماید بزرگ
خودکبیر است ارچه بنماید صغیر
در میان شعبة سیاره تیر
عشق را چون نوبت طغیان رسید
شد سوی خیمه روان شاه شهید
دید اصغر خفته در حجر رباب
چون هلالی در کنار آفتاب
چهرة کودک چو دردی برگ بید
شیر در پستان مادر ناپدید،
بازبانحال آن طفل صغیر
گفت با شه کی امیر شیر گیر
جمله را دادی شراب از جام عشق
جز مرا کمتر نشد زان کام عشق
گرچه وقت جانفشانی دیر شد
مهلتی بایست تا خون شیر شد
زان مئی کزوی چو قاسم نوش کرد
نوعروس بخت در آغوش کرد
زان مئی کاکبر چو رفت از وی زپا
با سرآمد سوی میدان وفا
جرعه­ای از جام تیر و دشنه­ام
در گلویم ریز بس که تشه­ام
شه گرفت آن طفل مه اندر کنار
یافت در وی در دل دریا قرار
آری آری مه که شد دورش تمام
در کنار خور بود او را مقام
برد آن مه را بسوی رزمگاه
کرد رو با شامیان رو سیاه
گفت کای کافر دلان بد سگال
که برویم بسته­اید آب زلال
گر شمارا من گنهکارم به پیش
طفل را نبود گنه در هیچ کیش
آب ناپیدا و کودک ناصبور
شیر از پستان مادر گشته دور
زین فراتی که بود مهر بتول
جرعه­ای بخشید بر سبط رسول
شاه در گفتار و کودک گرم خواب
که زنوک ناوکش دادند آب
در کمان بنهاد تیری حرمله
او فتاد اندر ملائک غلغله
رست چون تیر از کمان شوم او
پر زنان بنشست بر حلقوم او
چون درید آن حلق تیرجانگداز
سر ز بازوی یدالله کرد باز
تا کمان زه خورده چرخ پیر را
کس ندیده دونشان یک تیر را
تیر کز بازوی آن سرور گذشت
بر دل مجروح پیغمبر گذشت
نوک تیر و حلق طفل ناتوان
آسمانا واژگون بادت کمان
شه کشید آن تیر و گفت ای داورم
داوری خواه از گروه کافرم
نیست این نوباوة پیغمبرت
از فصیل ناقه کمتر در برت
شه ببالا می­فشاند آن خون پاک
قطره­ای زان برنگشتی سوی خاک
بنگرید آن مرغ دست آموز عرش
که چسان در خون همی غلطد بفرش
این نگارین خون که دارد بوی طیب
تحفه­ای سوی حبیب است از جیب
در ربائید این نگار پاک را
پرده گلناری کنید افلاک را
در ربائید این گهرهای ثمین
که نیاید دانه­ای زان بر زمین
قطره­ای زین خون اگر ریزد بخاک
گردد عالم گیر طوفان هلاک
تیر خورده شاهباز دست شاه
کرد بر روی شه آسیمه نگاه
غنچة لب بر تبسم باز کرد
در کنار باب خواب ناز کرد
وان گشودن لب بلبخند از چه بود
وان نثار شکر و قند از چه بود
پس ندا آمد بدو کای شهریار
این رضیع خویش را برما گذار
تا دهیمش شیر از پستان حور
خوش بخوابانیمش اندر مهد نور
پس شه آن در ثمین در خاک کرد
خاک غم بر تارک افلاک کرد
آری آری عاشقان روی دوست
اینچنین قربانی آرند سوی دوست
اندر آن کشور که جای دلبر است
نه حدیث اکبر و نه اصغر است
***نیر تبریزی***


نویسنده سائل در جمعه 89/9/12 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<