***اشعار دو طفلان حضرت زینب (س)***
گیرم که رد کنی دل ما را خدا که هست
باشد محل نده قسم مرتضی که هست
وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست
چادر نماز حضرت خیر النسا که هست
یک گوشه می نشینم و حرفی نمی زنم
بیرون مکن مرا تو از این خانه جا که هست
از درد گریه تکیه نده سر به نیزه ات
زینب نمرده شانه دارالشفا که هست
قربانیان خواهر خود را قبول کن
گیرم که نیست اکبر تو طفل ما که هست
گفتی که زن جهاد ندارد برو برو
لفظ«برو»چه داشت برادر؟بیا که هست
خون را بیا به دست دو قربانی ام بکش
تو خون مکش به دست عزیزم حنا که هست
گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم
از سر مرا تو باز مکن کربلا که هست
گفتی که بی تو سر نکنم خوب! نمی کنم
بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست
***محمد سهرابی***
ای فدای دل منوّرتان
ای به قربان چشم کوثرتان
وای بر حال جبرئیل او را
گر برانید روزی از درتان
ای سلیمان موری آمده است
تا مشرف شود به محضرتان
من کیم دوره گرد چشمانت
زینبم من همان کبوترتان
کودکانم چه ارزشی دارند؟
جان عالم تصدق سرتان
کرده ام یا اخا دو آئینه
نذر چشم علی اصغرتان
ظهر دیدی چگونه خوش بودند
در صفوف نماز آخرتان
به امیدی بزرگشان کردم
تا به دستم شوند پرپرتان
گر بگویی بمیر می میرند
دست بر سینه اند و نوکرتان
پای تفسیر شیرشان دادم
پای تفسیر گریه آورتان
پای تفسیر سوره مریم
سور زخمهای پیکرتان
تا که راضی شوی و اذن دهی
پر بگیرند در برابرتان
یادشان داده ام قسم بدهند
بر ضریح کبود مادرتان
بگذار اینکه ذبحشان سازم
پای رگهای سرخ حنجرتان
***علی اکبر لطیفیان***
***اشعار شب چهارم محرم***
زینب که بود عالم غم را خدای صبر
در غربت دیار ستم آشنای صبر
معنا گرفت ماتم عظمی چو جاگرفت
بر شانههای زینب کبری همای صبر
مجموعهی مصائب دنیا به او رسید
ایوب هم نبودچو او مبتلای صبر
در کودکی بدید که در کوچههای شهر
سیلی زدند مادر او را برای صبر
تا تیغ کینه فرق پدر را دو نیمه کرد
دختر گذاشت بر سر زخمش دوای صبر
از زهر فتنه جان برادر چو پر کشید
خواهر کشید بر سر و چشمش عبای صبر
خارج شد از منی به تمنای کربلا
تا کربلا بگشت برایش منایِ صبر
خونهای کربلا همه میگشت پایمال
تا زینبی نداشت به لب کیمیای صبر
***اسماعیل علیان***
یا که خدا به خلق پیمبر نمی دهد
یا گر دهد پیمبر ابتر نمی دهد
حتی اگر چه فیض الهی به هیچ کس
غیر از رسول سوره ی کوثر نمی دهد
دختر در این قبیله تجلی کوثر است
بی خود خدا به فاطمه دختر نمی دهد
زینب یگانه است خدا هم به فاطمه
تا زینب است دختر دیگر نمی دهد
زینب رشیده ای است که بر شانه ی کسی
تکیه به غیر شانه ی حیدر نمی دهد
زینب شکوه خواهری اش را در عالمین
دست کسی به غیر برادر نمی دهد
او مظهر صفات جلالی حیدر است
یعنی براحتی به کسی سر نمی دهد
زینب همان کسی است که در را عفتش
عباس می دهد، نخ معجر نمی دهد
***علی اکبر لطیفیان***
اگر که درد تو در ناله ام اثر دارد
و گر که از دل من روح تو خبر دارد
مزن به سینه ی من دست رد، نباید دید
برادری به دلش این همه شرر دارد
اگر چه خواهر تو بی بضاعت است اما
ببین میان بساطش دو تا پسر دارد
یکی برای رسیدن به اکبر و قاسم
که شوق و شور پریدن به بال و پر دارد
که دیگری که امید دلش به اذن شماست
که ذره ای غمت از روی سینه بر دارد
و من تعجب از این می کنم، نمی دانم
برادرم به زبان نه چرا دگر دارد
برای نجمه و لیلا اگر نیاوردی
همین که نوبت من شد هزار اگر دارد؟
حلالشان شده شیرم که خونشان ریزد
به پای خون خدا پس نگو خطر دارد
***حامد خاکی***
دوباره در دل من خیمه عزا نزنید
نمک به زخم من و زخم خیمه ها نزنید
شکسته تر زمن پیر دیگر اینجا نیست
مرا زمین زده است اکبرم شما نزنید
برای آنکه نمیرم ز شرم مادرتان
میان این همه لبخند دست و پا نزنید
خدا کند که بگوید کسی به قاتلتان
فقط نه اینکه دو بی کس دو تشنه را نزنید
که در برابر چشمان مادری تنها
سر دو تازه جوان را به نیزه ها نزنید
***حسن لطفی***
بالی گشوده است و چنان پیش می رود
کز حد کودکانه خود پیش می رود
اصلا عجیب نیست که غوغا به پا کند
آری حلال زاده به دائیش می رود
موج حماسه ایست که در قلب دشمنش
با هر قدم تلاطم تشویش می رود
مادر دلش گرفته از این خاک کوفه وار
از بس که او شبیه علی پیش می رود
از پیله ها گذشت در گرد شمع سوخت
پروانه وار از قفس خویش می رود
لبخند بر لبش تن او غرق خون شده
امضا شده است برگ رهائیش می رود
***سید محمد رضا شرافت***
کاش مشمول دعاهای پیمبر بشویم
باز هم باعث خشنودی مادر بشویم
نکند دیر شود لحظه پرواز از خاک
کاش ما هم بپریم و دو کبوتر بشویم
پس بگیرید زما منصب سرداری را
قصدمان است در این معرکه بی سر بشویم
آبرویی که خدا داه به ما می ریزد
اگر از قافله جا مانده و آخر بشویم
ما نداریم بهایی مگر از لطف خدا
پیشمرگان علی اکبر و اصغر بشویم
قدر یک پلک زدن مانده که در عرش خدا
زائر فاطمه و ساقی کوثر بشویم
***محسن مهدوی***
***اشعار شهادت دو طفلان حضرت زینب (س)***
بود زینب را دو مه سیما پسر
کز فروزان چهر هر یک چون قمر
هر دو از رخشندگی بدری تمام
وز دو گیسو لیله?قدری تمام
شد به سوی خیمه بانو با شتاب
با دلی پر آتش و چشمی پر آب
با سرشک افشاند گرد از مویشان
شانه زد بر عنبرین گیسویشان
هر دو را بر بست تیغی بر میان
و آن گه ایشان را بسان ارمغان
نزد شه آورد و بوسیدش قدم
گفت کای شاهنشه گردون خَدم
تو سلیمان و من آن مور ضعیف
واین دو فرزند من آن ران نحیف
تحفه?این مور اگر ناقابل است
مشکن اش دل زآن که او را هم دل است
تحفه?ناقابلش را کن قبول
تا نگردد مور هم از غم ملول
آن قدر افشاند سیلاب از دو عین
تا مرخص کرد ایشان را حسین
مادر آنان را چو جان در بر گرفت
وز دهان شان توشه با لب بر گرفت
گفت ای قربانتان جان و تنم
وی ضیاء دیده های روشنم
رو ز جان سازید قربان حسین
تا که گردم سر فراز عالمین
هر دو را با داغ و سوز و اشک و آه
شاه دین آوردی اندر خیمه گاه
بر زنان شور و قیامت در گرفت
هر زنی یک طفل را در بر گرفت
هر زنی آمد پی دیدارشان
بوسه زد بر چهره?خون بارشان
غیر زینب کز حرم نامد برون
بلکه اشکش هم نزد سر از جبون
تا برادر را نیفتد در خیال
که ز غم زینب شده افسرده حال
***مقصود کرمانی***
قامت کمان کند که دوتا تیر آخرش
یک دم سپر شوند برای برادرش
خون عقاب در جگر شیرشان پر است
از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش
این دو ز کودکی فقط ایینه دیده اند
آیینه ای که آه نسازد مکدرش
واحیرتا که این دو جوانان زینبند؟
یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش
با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند
یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش
یک دست گرم اشک گرفتن ز چشمهاش
مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش
چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر
چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش
زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا که خدا نکرده مبادا برادرش...
زینب همان شکوه که ناموس غیرت است
زینب که در مدینه قرق بود معبرش
زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است
از بس که رفته این همه این زن به مادرش
زینب همان که زینت بابای خویش بود
در کربلا شدند پسرهاش زیورش
گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات
وقتی گذشته بود دگر آب از سرش...
***حمید رضا برقعی***