***اشعار ورود کاروان سید الشهداء به کربلا***
باز دیشب دل هوای عشق کرد
آرزوی کربلای عشق کرد
با نوای نی، دلم دمساز شد
سوی دشت خون، سفر آغاز شد
با نوای نی چه حالی داشتم
لحظه های بی زوالی داشتم
نی نوای نینوایی ساز کرد
نی هم آن شب عقده دل باز کرد
چشم دل وا کردم آنجا نور بود
سرزمین عشق و حال و شور بود
نینوا بود و خدا بود و حسین
وسعت کرببلا بود و حسین
کربلا یعنی کمال بندگی
کربلا یعنی رها در زندگی
کربلا یعنی عطش در موج خون
کربلا یعنی طپش، مستی ،جنون
کربلا یعنی شهود لاله ها
کربلا یعنی عروج ناله ها
***کمیل کاشانی***
کاروان سلاله های خدا
کاروان امام عاشورا
کاروان بهشتیان زمین
کاروان فرشتگان سما
یکی از نوکرانشان جبریل
یکی از چاکرانشان حوا
گوشه ای از صدایشان داوود
نفسی از دعایشان عیسی
نوجوانانشان چو اسماعیل
پیرمردانشان خلیل آسا
زائر اشکهایشان باران
تشنه مشکهایشان دریا
همه آیات سوره مریم
همه چون کاف و ها و یا و الی...
یوسفان عشیره حیدر
مریمان قبیله زهرا
کعبه می بیند و طواف ملک
چشم تا کار میکند اینجا
کشتگان حوادث امروز
صاحبان شفاعت فردا
تا به حالا ندیده هیچ کسی
این همه آفتاب در یکجا
هردلی با دلی گره خورده است
همه مجنون صفت، همه لیلا
دارد این کاروان صحرائی
دخترانی عفیفه و نوپا
همه با احترام و با معجر
همه در پرده های حجب و حیا
پرده را از مقابل محمل
باد حتی نمیبرد بالا
دور تا دور شان بنی هاشم
تحت فرمان حضرت سقا
پای علیا مخدره زینب
روی زانوی اکبر لیلا
از غروب مدینه می آیند
در زمینی به نام کرب وبلا
می رسیدند و یاد می کردند
از سر و طشت و حضرت یحیی
حق نگهدار این همه مجنون
حق نگهدار این همه لیلا ***علی اکبر لطیفیان***
نویسنده سائل در یکشنبه 89/9/7 |
نظر
***اشعار ورود اهلبیت (ع) به کربلا***
راه ما طی گشت و در این دشت مأوا می کنیم
بار در منزل رسید و خیمه بر پا می کنیم
این زمین، بازار و کالا، جان و ما سودا گریم
جان خود یک روزه با جانانه سودا می کنیم
خصم خواهد قامت ما خم ولی غافل از آنک
ما دوتا تنها قد خود پیش یکتا می کنیم
در همین وادی به روی دست ما با تیر کین
شیر خواری جان دهد،ما هم تماشا می کینم
روز عاشورا که پرپر می شود گل های عشق
بس تماشایی بود دعوت ز زهرا می کنیم
گر خیام آتش بگیرد کودکی گر گم شود
نعش او آخر به زیر خار پیدا می کنیم
***حاج علی انسانی***
باز این چه نواست ، وز کجا میآید ؟
کاین نغمه به گوش آشنا میآید
یا رب چه غبار دلنشینی است که باز
بر لوح دل از خاطره ها میآید ؟
این کیست ، که از قصه پر غصه او
غمهای دگر ، به انتها میآید ؟
این کیست ، که بر پرده دل چنگ زند
کز شور غمش ، دل به نوا میآید ؟
این کیست ، که از شتاب چرخ عمرش
گرد غم و طوفان عزا میآید ؟
این کیست ، که از شعار آزادی او
بر گوش مجاهدان ، ندا میآید ؟
این کیست ، که هر کس شنود نامش را
با چشم تر و ، نوحه سرا میآید ؟
این کیست ، که هر جا گذرد ، همچو بهار
بوی گل سرخ ، از فضا میآید ؟
این کیست ، که حج خویش ، ناکرده تمام
لبیک به لب ، به نینوا میآید ؟
خون در دل عاشقان حق ، میجوشد
یک لاله عذار حق نما میآید
از شهر نبی ، مسافری سرگردان
با قافله اش ، به کربلا میآید
این عاشق سرگشته ، حسین است ، حسین
کاینجا به مشیت خدا میآید
این ذبح عظیم است ، که از بیت خدا
با جمله عزیزان به منا میآید
اکبر به شتاب ، از پی ثار الله
با قلب حسین ، پا به پا میآید
قاسم که درین سفر بجای حسن است
آید به نظر که مجتبی میآید
عباس به پاس محمل خواهر خویش
چون سایة زینب ، ز قفا میآید
گر جنگ و ستیز است ، خدایا ، در پیش
پس دختر زهرا به کجا میآید ؟
کس نیست ( حسانا ) که بپرسد ز رباب :
با اصغر شش ماهه ، چرا میآید ؟
***حبیب الله چایچیان (حسان)***
نویسنده سائل در یکشنبه 89/9/7 |
نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...