نگاه گریه داری داشت زینب
چه گام استواری داشت زینب
دل با اقتداری داشت زینب
مگر چه اعتباری داشت زینب
چهل منزل حسین منجلی شد
گهی زهرا شد و گاهی علی شد
***
ندیدم زینب کبری تر از این
ندیدم زینت باباتر از این
ندیدم دختر زهرا تر از این
حسینی مذهبی غوغا تر از این
به پیش پای ما راهی گذارید
بنای زینب اللهی گذارید
***
اگر چه غصه دارد آه دارد
به پایش خستگی راه دارد
به گردش آفتاب و ماه دارد
به والله که ایوالله دارد
همینکه با جلالت سر نداده
به دست هیچکس معجر نداده
***
پس از آنکه زمین را زیر و رو کرد
سپاه کوفه را بی آبرو کرد
به سمت کربلا خوشحال رو کرد
کمی از خاک را برداشت بو کرد
رسیدم کربلا ای داد بی داد
حسین سر جدا، ای داد بی داد
***
چهل روز است گریانم حسین جان
چو موی تو پریشانم حسین جان
چهل روز است می خوانم حسین جان
حسین جانم حسین جانم حسین جان
تویی ذکر لبم الحمدلله
حسینی مذهبم الحمدلله
***
همین جا شیرخواره گریه می کرد
رباب بی ستاره گریه می کرد
گهی بر گاهواره گریه می کرد
گهی بر مشک پاره گریه می کرد
خدایا از چه طفلم دیر کرده؟
مرا بیچاره کرده، پیر کرده
***
همین جا دور اکبر را گرفتند
ز ما شبه پیغمبر ما را گرفتند
ولی از من دو دلبر را گرفتند
هم اکبر هم برادر را گرفتند
"به تو گفتم که ای افتاده از پا
ز جا بر خیز ورنه معجرم را..."
***
همین جا بود که سقای ما رفت
به سمت علقمه دریای ما رفت
پناه عصمت کبرای ما رفت
پی او گوشواره های ما رفت
فقط از علقمه یک مشک برگشت
حسین بن علی با اشک برگشت
***
همین جا بود که دلها گرفت و ...
کسی روی تن تو جا گرفت و ...
سرت را یک کمی بالا گرفت و...
همین که بر گلویت خنجر آمد
صدای ناله ی زهرا در آمد
***
همین جا بود الف را دال کردند
تنت را بارها پامال کردند
ته گودال را گودال کردند
تو را با سم مرکب چال کردند
اگر خواندم قلیلت علت این بود
که یک تصویری از تو بر زمین بود
***
تو ماندی و کبوتر رفت کوفه
تو را کشتند و خواهر رفت کوفه
خودم در راه و معجر رفت کوفه
چه بهتر زودتر سر رفت کوفه
وگرنه دردها می کشت مارا
نگاه مردها می کشت ما را
***
بهاری داشتم اما خزان ش
قدی که داشتم بی تو کمان شد
عقیق تو به دست ساربان شد
طلای من نصیب کوفیان شد
خبر داری مرا بازار بردند
میان مجلس اغیار بردند
***
همین جا بود افتادند تن ها
همین جا بود غارت شد تن ها
تمامی کفن ها، پیرهن ها
بدون تو کتک خوردند زن ها
همین جا بود گیسو می کشیدند
هر سو دخترانت می دویدند
***
همین جا بود تازیانه باب گردید
رخ ما در کبودی قاب گردید
ز خجلت خواهر تو آب گردید
که معجر بعد تو نایاب گردید
سکینه معجر از من خواست اما
خودم هم بودم آنجا مثل آنها...
***
ز جا برخیز غمخواری کن عباس
دوباره خیمه را یاری کن عباس
برای عزتم کاری کن عباس
علم بردار علم داری کن عباس
سکینه می کند زاری ابالفضل
چه قبر کوچکی داری ابالفضل
***علی اکبر لطیفیان***
مرا هم دعایی...
*این روزها دلم دخیل چادر حضرت "سایه نشین آفتاب" شده است*
لختی بیا به سایه ی نخل ها رباب
سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب
می دانم اینکه محرم خورشید بوده ای
حتی به شام، همدم خورشید بوده ای
همدوش آفتاب شدی پا به پای نور
خورشید زاده داشت در آغوش تو حضور
این خاطرات، چنگ غم آهنگ می زند
دارد به سینه ی تو عجب چنگ می زند
لختی بیا به سایه ی این نخل ها رباب
سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب
زمزم به چشم، زمزم به سینه تا به کی؟
آه از جدایی دل و آیینه تا به کی؟
سیر عطش به خیمه تان پر شتاب شد
آوای کودکان حرم آب آب شد
هاجر به سعی خیمه به خیمه مکن شتاب
پایان پذیر نیست تماشای این سراب
به به ز هستی که به احساس زنده شد
مشکی که به سقایت عباس زنده شد
تکبیر گفت و ذائقه ی خیمه شد خنک
می شد گلوی حمزه و کوه احد خنک
چشمش به غیر خیمه نمی دید در مسیر
اما امان ز هجمه ی این بوسه های تیر
دشت از حضور فاطمه لبریز نافه شد
داغ عمو به داغ عطش ها اضافه شد
آری رباب طفل تو سمت زوال رفت
آن قدر گریه کرد که دیگر ز حال رفت
لختی بیا به سایه این نخل ها رباب
سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب
این گریه های بی حد کودک برای چیست؟
این گریه ها که گریه ی قحطی آب نیست
این بار گریه، گریه ی عشق است و شوق و شور
رفتن ز سمت معرکه تا قله های نور
گهواره کوچک است به شش ماهه ات رباب
بشکن قفس که بال زند سمت آفتاب
مسپر به نیل آسیه پیدا نمی شود
با این ردیف قافیه پیدا نمی شود
این طفل را فقط سوی آسمان فرست
تا سمت معرکه پی اهدای جان فرست
آنجا کسی به جان تو سودای تن نداشت
هر کس که رفت میل به باز آمدن نداشت
قنداقه را به دست پدر ده، شتاب کن
این تشنه ی شهادت حق را مجاب کن
بشتاب که درنگ در این کارها جفاست
حتی زره به قامت این طفل نارساست
با هر نگاه خویش دو خنجر کشیده است
آری علی است پاشنه را ور کشیده است
با هر نگاه، قدرت گفت و شنفت داشت
آری برایش ماندن در خیمه اُفت داشت
طفل تو در طراوت این سایه شیر داشت
مادر نداشت شیر ولی دایه شیر داشت
این دایه ی شهادت و شیرش ز کوثر است
این دایه است و از او مهربان تر است
حالا نگاه کن که علی تیر خورده است
با بوسه ی سه شعبه عجب تیر خورده است
کم مانده بود عالم از این داغ جان دهد
ای مادر شهید خدا صبرتان دهد
تعجیل در مسابقه کردند کوفیان
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
حنجر شد از سه شعبه مشبّک ضریح شد
بخشید جان به حرمله از بس مسیح شد
مجذوب بود دل به دعاهای ناب زد
این تشنه، بی گدار در این جا به آب زد
پر جوش شد ز لاله، کران تا کران دشت
خاموش شد صدای چکاوک میان دشت
لبخند می زد و ز پدر اشک می گرفت
این روضه خوان ما چقدر اشک می گرفت
لختی بیا به سایه این نخل ها رباب
سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب
دیگر ز یادت این غم سنگین نمی رود
آب خوش از گلوی تو پایین نمی رود
می دانم از دل تو شکوفید این امید
آقا سرش سلامت اگر طفل شد شهید
حالا به پشت خیمه پدر ایستاده بود
مشغول دفن پیکر خورشید زاده بود
لبریز ابر می شود و تار، آسمان
در خاک دفن می شود انگار آسمان
بهتر که دفن بود تن طفل تو رباب
بوسه نزد سه روز بر این پیکر آفتاب
بهتر که دفن بود عذابی فرو نریخت
بر کوفه سنگ های عذابی فرو نریخت
بهتر که دفن بود و چو رازی کتوم شد
این نامه محرمانه شد و مُهر و موم شد
بهتر که دفن بود و پی بوریا نرفت
این پاره تن به زیر سم اسب ها نرفت
بهتر که دفن بود اسارت نرفته بود
قنداقه ای داشت به غارت نرفته بود
دفن است طفل میل به غارت نمی کنند
قرآن جیبی است جسارت نمی کنند
در شور رفته اند همه پرده ها رباب
تنبور می زند جگر کربلا رباب
لختی بیا به سایه این نخل ها رباب
سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب
***حجت الاسلام والمسلمین جواد محمد زمانی***
بس کن رباب نیمه ای از شب گذشته است
دیگر بخواب نیمه ای از شب گذشته است
کم خیره شو به نیزه ، علی را نشان نده
گهواره نیست دست خودت را تکان نده
با دست های بسته مزن چنگ بر رخت
با ناخن شکسته مزن چنگ بر رخت
بس کن رباب حرمله بیدار می شود
سهمت دوباره خنده انظار می شود
ترسم که نیزه دار کمی جابجا شود
از روی نیزه راس عزیزت رها شود
یک شب ندیده ایم که بی غم نیامده
دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده
گرچه امید چشم ترت نا امید شد
بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد
پیراهنی که تازه خریدی نشان مده
گهواره نیست دست خودت را تکان مده
با خنده خواب رفته تماشا نمی کند
مادر نگفته است و زبان وا نمی کند
بس کن رباب زخم گلو را نشان مده
قنداقه نیست دست خودت را تکان مده
دیگر زیادت این غم سنگین نمی رود
آب خوش از گلوی تو پائین نمی رود
بس کن ز گریه حال تو بهتر نمی شود
این گریه ها برای تو اصغر نمی شود
***حسن لطفی***
چگونه خاک بریزم به روی زیبایت
که تو بخندی و من هم کنم تماشایت
به غیر گریه بی اشک تو جواب نبود
برای ناله هل من معین بابایت
مزار کوچک تو پر شده است از خونت
بخواب ماهی من در میان دریایت
مرا ببخش عزیزم که جای قطره آب
به یک سه شعبه برآورده ام تقاضایت
چگونه جسم تو پنهان کنم که میدانم
به وقت غارتمان می کنند پیدایت
بخواب در دل این خاک تا کمی وقت است
که بعد از این شود آغوش نیزه ها جایت
* * * * *
بیا رباب که این شاید آخرین باریست
که خواب می رود او با نوای لالایت
اگر نشد که شود سایه سرت امروز
به روی نیزه شود سایه سار فردایت
***محمد علی بیابانی-از وبلاگ بی دست و پا ترین***