ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار تخریب بقیع - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :220
بازدید دیروز :130
کل بازدید ها :6137679

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

کاش یک شب شمع بودم در شب تار بقیع
تا سحر می‌سوختم چون قلب زوار بقیع

کاش می‌شد مخفی از وهابیان سنگدل
می‌نهادم نیمه شب صورت به دیوار بقیع

قبه و قبر و رواق و خانه و گلدسته داشت
ای مدینه از چه ویران گشت آثار بقیع

نیست حق گریه‌اش بر چار قبر بی‌چراغ
زائری کز راه دور آید به دیدار بقیع

ماه، زائر، اختران، اشکند و گنبد، آسمان
صورت مهدی شده شمع شب تار بقیع

آب، خون و دانه اشک و ناله‌اش سوز جگر
هر که شد مرغ دل زارش گرفتار بقیع

گر زنان را نیست ره در این گلستان، غم مخور
شب که خلوت می‌شود زهراست، زوار بقیع

اینکه آثارش بوَد باقی میان دشمنان
دست حق بوده‌ست از اول نگهدار بقیع

گر به دقت بنگری بر این امامان غریب
می‌چکد پیوسته اشک از چشم خونبار بقیع

بس که آغوشش پر است از لاله‌های فاطمه
بوی جنت خیزد از دامان گلزار بقیع
***استاد حاج غلامرضا سازگار***


نویسنده سائل در دوشنبه 90/6/14 | نظر

دیشب برای دفتر من همّ و غم شدی
بی حرف پیشِ مطلعِ حرفِ قلم شدی

باور نکرد نیست سرانجام در زمین
مهمانِ رسمی شب شعر خودم شدی

تو از زمان آدم و حوا، وَ قبل از آن
بر روی دست های مشیّت علم شدی

بی مرحمت که روز شما شب نمی شود
اصلاً تو  آفریده برای کرم شدی

هشتاد سال  و خرده ای انگار می شود
از جمع  اهل بیتِ حرم دار کم شدی

با اتفاق هشتم شؤال آن زمان
تنها گریزِ روضه? من در حرم شدی

ماندم چرا زمین و زمان زیر و رو نشد
آن موقعی که  وارد بازی سم  شدی

آن بار هفتمی که لبت رنگ سبز شد
آن بار  هفتمی چه قَدَر پر  ورم  شدی

وقتی که شعله چادر مادر گرفته بود
زخمیِ دست هیزم و چوبِ ستم شدی

حالا بماند این که  چه شد بین کوچه ها
حالا بماند این که برای چه خم شدی

«عارف» نگو  دگر، نکند فکر می کنی!
مثل مؤید و شفق  و محتشم شدی
***علی زمانیان***


نویسنده سائل در دوشنبه 90/6/14 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<