ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار باب الحوائج - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :224
بازدید دیروز :52
کل بازدید ها :6138980

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

*این روزها دلم دخیل چادر حضرت "سایه نشین آفتاب" شده است*

لختی بیا به سایه ی نخل ها رباب 
سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب

می دانم اینکه محرم خورشید بوده ای 
حتی به شام، همدم خورشید بوده ای
همدوش آفتاب شدی پا به پای نور 
خورشید زاده داشت در آغوش تو حضور 
این خاطرات، چنگ غم آهنگ می زند 
دارد به سینه ی تو عجب چنگ می زند 
لختی بیا به سایه ی این نخل ها رباب 
سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب 

زمزم به چشم، زمزم به سینه تا به کی؟
آه از جدایی دل و آیینه تا به کی؟
سیر عطش به خیمه تان پر شتاب شد 
آوای کودکان حرم آب آب شد 
هاجر به سعی خیمه به خیمه مکن شتاب 
پایان پذیر نیست تماشای این سراب 
به به ز هستی که به احساس زنده شد 
مشکی که به سقایت عباس زنده شد 
تکبیر گفت و ذائقه ی خیمه شد خنک 
می شد گلوی حمزه و کوه احد خنک 
چشمش به غیر خیمه نمی دید در مسیر 
اما امان ز هجمه ی این بوسه های تیر  
دشت از حضور فاطمه لبریز نافه شد 
داغ عمو به داغ عطش ها اضافه شد 
آری رباب طفل تو سمت زوال رفت 
آن قدر گریه کرد که دیگر ز حال رفت
لختی بیا به سایه این نخل ها رباب 
سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب

این گریه های بی حد کودک برای چیست؟
این گریه ها که گریه ی قحطی آب نیست 
این بار گریه، گریه ی عشق است و شوق و شور
رفتن ز سمت معرکه تا قله های نور 
گهواره کوچک است به شش ماهه ات رباب 
بشکن قفس که بال زند سمت آفتاب 
مسپر به نیل آسیه پیدا نمی شود
با این ردیف قافیه پیدا نمی شود 
این طفل را فقط سوی آسمان فرست 
تا سمت معرکه پی اهدای جان فرست 
آنجا کسی به جان تو سودای تن نداشت 
هر کس که رفت میل به باز آمدن نداشت 
قنداقه را به دست پدر ده، شتاب کن 
این تشنه ی شهادت حق را مجاب کن
بشتاب که درنگ در این کارها جفاست 
حتی زره به قامت این طفل نارساست 
با هر نگاه خویش دو خنجر کشیده است 
آری علی است پاشنه را ور کشیده است 
با هر نگاه، قدرت گفت و شنفت داشت 
آری برایش ماندن در خیمه اُفت داشت 
طفل تو در طراوت این سایه شیر داشت 
مادر نداشت شیر ولی دایه شیر داشت 
این دایه ی شهادت و شیرش ز کوثر است 
این دایه است و از او مهربان تر است
حالا نگاه کن که علی تیر خورده است 
با بوسه ی سه شعبه عجب تیر خورده است
کم مانده بود عالم از این داغ جان دهد 
ای مادر شهید خدا صبرتان دهد 
تعجیل در مسابقه کردند کوفیان 
از آب هم مضایقه کردند کوفیان 
حنجر شد از سه شعبه مشبّک ضریح شد 
بخشید جان به حرمله از بس مسیح شد 
مجذوب بود دل به دعاهای ناب زد 
این تشنه، بی گدار در این جا به آب زد 
پر جوش شد ز لاله، کران تا کران دشت 
خاموش شد صدای چکاوک میان دشت 
لبخند می زد و ز پدر اشک می گرفت 
این روضه خوان ما چقدر اشک می گرفت
لختی بیا به سایه این نخل ها رباب 
سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب
دیگر ز یادت این غم سنگین نمی رود
آب خوش از گلوی تو پایین نمی رود 
می دانم از دل تو شکوفید این امید 
آقا سرش سلامت اگر طفل شد شهید 
حالا به پشت خیمه پدر ایستاده بود 
مشغول دفن پیکر خورشید زاده بود 
لبریز ابر می شود و تار، آسمان 
در خاک دفن می شود انگار آسمان 
بهتر که دفن بود تن طفل تو رباب 
بوسه نزد سه روز بر این پیکر آفتاب 
بهتر که دفن بود عذابی فرو نریخت 
بر کوفه سنگ های عذابی فرو نریخت 
بهتر که دفن بود و چو رازی کتوم شد
این نامه محرمانه شد و مُهر و موم شد 
بهتر که دفن بود و پی بوریا نرفت
این پاره تن به زیر سم اسب ها نرفت 
بهتر که دفن بود اسارت نرفته بود
قنداقه ای داشت به غارت نرفته بود 
دفن است طفل میل به غارت نمی کنند 
قرآن جیبی است جسارت نمی کنند 
در شور رفته اند همه پرده ها رباب 
تنبور می زند جگر کربلا رباب
لختی بیا به سایه این نخل ها رباب 
سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب
***حجت الاسلام والمسلمین جواد محمد زمانی***


نویسنده سائل در شنبه 89/10/4 | نظر

ای علمداری که دستت بوسه گاه مرتضاست
افضل الاعمال حیدر بوسه بر دست شماست
اقتدا بر مرتضی کردند جمع اهل بیت
دست توسرشار از عطر نسیم بوسه هاست
بوسه بر دست تو طعم بوسه بر قرآن دهد
دستهایت آیه های سفره دار هل اتاست
امتیاز بوسه بر دست تو، دست فاطمه است
چونکه مَس آیه تطهیر پاکان را سزاست
صف کشیدند انبیا تاکه خدا رخصت دهد
بوسه بر دستت زنند ، این آرزوی انبیاست
گر خدا قسمت کند یک بوسه بر دستت زنیم
ما و نسل ما خدائی تا ابد حاجت رواست
ای که در سجده دو دست و صورتت بر روی خاک
باعث گرمی بازار مناجات خداست
ای که ساعتها میان سجده می گفتی خدا
بنده ای کوچک به درگاه تو گرم التجاست
تا که دست تو به سوی آسمان می شد بلند
حق ندا می داد وقت استجابت بر دعاست
پینه پیشانی ات العفو گو تا محشر است
اشک تو آمرزش ما بندگان پرخطاست
ای که می دادی قسم حق را به نام فاطمه
خاک نخلستان زاشک جاری تو با صفاست
حیف باشد گر فقط از خوشگلی ات دم زنیم
کمترین مدح تو گفتن از رخ و از چشم هاست
گرچه یوسف را خدا از صورت تو خلق کرد
حسن صورت شمه ای از سیرت تو باوفاست
در اطاعت بهترین و در عبادت برترین
دست و چشم تو مطیع پادشاه کربلاست
می توانستی به هم ریزی تمام خصم را
لیک گفتی امر،امر زادهء خیرالنساست
ای برادر بر امامین و عموی نُه امام
عَمّی العباس ذکر دائم آل عباست
مایقین داریم هنگام فرج ای ذوالعلم
بیرق صاحب زمان بر دوش تو صاحب لواست
فوق ایدیهم یداللهی که فرموده خدا
وصف دست توست که بالاترین دستهاست
حضرت سقا مه هاشم، تماشای رخت
کاشف الکرب حسین و زینبین و مجتباست
لقمه لقمه از غذای روز تاسوعای تو
ارمنی گیرد شفا چون سفره ات دارالشفاست
برعلی سوگند ای حیدر جمال علقمه
روز تاسوعای تو روز غدیر کربلاست
روز تاسوعا حوائج را برآورده کنیم
چون که عاشورا فقط هنگامه شور و عزاست
مادرت ام الفضائل حضرت ام البنین
فاطمه است و دومین همسنگر شیر خداست
مادرِقامت رشید چار سردار رشید
مادر رزمندگان جبهه ی کرب وبلاست
مرتضی خواهان او شد از دعای فاطمه
گوهری نایاب بود و قدردانش مرتضاست
در مدینه می نماید مادری بر زائران
دست پخت فاطمه از دستِ او خوردن بجاست
در فراق قبر زهرا، تربت ام البنین
در مدینه باعث آرامش دلهای ماست
روزگاری که شود آباد گلزار بقیع
بیت سقاخانه ی ام البنین آنجا بپاست
ای برادرهای تو باب الحوائج بر همه
شیعه حتی غافل از این حلقه مشکل گشاست
مادرت وقت سفر فرمود بر اخوان تو
پاسداری از حریم دخت زهرا باشماست
همچو پروانه به گِرد محملش حلقه زنید
لحظه ای گر دور باشید از حریم او خطاست
این وصیت تا به شهر شام هم پایان نداشت
دید زینب چار سر بر گِرد او حیدر نماست.
یَل به آن گویند که پشتش نیاید بر زمین
تو به صورت بر زمین افتاده ای زهرا گواست
***جواد حیدری***


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/9/18 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<