ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار آئینی - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :219
بازدید دیروز :65
کل بازدید ها :6141954

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

 ای نجل جواد، ابن رضا، حضرت هادی
بگرفته حسن بر تو عزا حضرت هادی
یک عمر ستم دیـده ز جور «متوکل»
در آینه صبح و مسا حضرت هـادی
دل سوخته از طعنه و از زخم زبان‌ها
خونین جگر از زهر جفا حضرت هادی
بردند همان شب که سوی بـزم شرابت
چون از تو نکردند حیا حضرت هادی
افسوس که کشتند تـو را از ره بیـداد
بی جرم و گنه، قوم دغا حضرت هادی
افسوس، به جور از حرم مادر و جدت
گشتی تو غریبانه جدا حضرت هادی
کس از غم ناگفته‌ات ای یوسف زهرا
آگاه نشد غیر خـدا حضرت هـادی
کشتند تو را در دل غربت، به چه جرمی؟
ای جان جهانت بـه فدا! حضرت هادی
بزم می و خون دل و حبسِ ستم و زهر
حق تو عجب گشت ادا حضرت هادی
در ماتـم تـو ای خلف پـاک پیمبـر
شد سامره چون کرب و بلا حضرت هادی
"میثم" به تو و غربت تو اشک فشاند
ای کشته بی‌جرم و خطا حضرت هادی
*** استاد حاج غلامرضا سازگار***
لابه لای آه دلم، یه غصه فریاد می کشه
اشکامو مخفی می کنم اما چشام داد می کشه
زخمی که توی سینمه ، هیچ جوری مرهم نداره
به یاد یک حرم شبا، تا صبح دلم عزاداره
این روزا روضه می گیرم، به یاد روضه ی غمش
روم نمیشه بگم شده، چه ها به صحن و حرمش
خنده هامون گریه دارن، فصل عزا و شادیه
دلم خراب حرمه، آقام امام هادیه
قامت گلدسته تو، اگه یه ذره خم شده
کی گفته بغض دشمنت ، میون ماها کم شده
سینه زنت تا عمر داره، به داشتن تو می نازه
پا بده با سرش می آد، صحن .و سرات و می سازه 
یه روز می آد که اون حرم، تو گریه جا می گیریم 
توی طواف سینه زنات، شور یا زهرا میگیریم
شما امامی و عزیز، اما شکسته حرمت 
عرش خدا آتیش گرفت، تو شعله های غربتت 
گوشه زندان می چکه، بارون زچشمای شما
آقا چرا ورم داره، زیر کف پای شما 
تشنگی اذیت می کنه، عطش نشسته تو گلوت 
میگن جای تازیانس، آقا به روی سر و روت 
چند ساله بین زنجیرا، نشسته در تاب و تبی 
چند ساله که عزادار روضه ی عمه زینبی 
چند ساله که صحن خونت، پرچم لاله می زنی
ناله ی غسل کفن، طقل سه ساله می زنی
همه می دونن خون ما، وصل به رگهای شماست
همه می دونن شونمون، زخمی داغ کربلاست
هرجایی بریم آخرش، گریمون توی شور و شین
اینه که مستی می کنیم، فقط با ذکر یا حسین

 ***روح اله عیوضی***

 تب دارترین تب زده ی بستر دردم
پر سوز ترین زمزمه ی حنجر دردم
رنگ رخ من بر همگان فاش نموده
در باغ نبی جلوه ی نیلوفر دردم
فریاد عطش زد دهن سوخته ام تا
تر شد لب خشکیده اش از ساغر دردم 
جای عرق از چهره ی من زهر چکیده
پیغامبر خسته دل باور دردم
بر زیر گلوی جگرم دشنه کشیدند
من کشته ی تیغ شرر لشگر دردم
آتش فکند بر قد وبالای سپیدار
یک ذره ی ناچیز ز خاکستر دردم
خون گریه کند اخترو مهتاب برایم
افلاک شده مستمع منبر دردم
 *** وحید قاسمی***

چشمهایت فرات دلتنگی
اشکهایت تلاطم غمهاست
حال و روز دل شکستة تو
از نگاه غریب تو پیداست
ای غریب مدینة دوم
مرد خلوت نشین سامرّا
التماس همیشة باران
حضرت عشق التماس دعا
کوچة خاکی محلة غم
در غرور از حضور سادة توست
ولی افسوس شرمگین تو و 
پای پر پینه و پیادة توست
آه آقا تو خوب می دانی
که دل بیقرار یعنی چه
پشت دروازه های شهر ستم
آن همه انتظار یعنی چه
چه به روز دل تو آوردند
رمق ناله در صدایت نیست
بگو ای نسل کوثر و زمزم
بزم شوم شراب جایت نیست
بی گمان بین آن همه غربت 
دل تنگ تو نینوائی شد
روضه های کبود طشت طلا
در نگاه ترت تداعی شد
آری آن لحظه ماتم قلبت 
بی کسی های عمه زینب بود
قاتلت زهر کینه ها ، نه نه !
روضة خیزرانی لب بود
 *** یوسف رحیمی***


نویسنده سائل در سه شنبه 89/3/25 | نظر

 خواهم امشب باز شیدایى کنم
از در رحمت تمنّایى کنم
تا شوم دور از تمام هرچه زشت
سیر، در گلزار زیبایى کنم
گرچه خوارم، دم ز گلها مى‏زنم
یاد گل، یاد گل آرایى‏کنم
مدت کوتاه عمر خویش را
صرف خدمت نزد مولایى کنم
از همین کوتاه خدمت، تاابد
زندگى در لطف و آقایى کنم
آمدم نوشم مى‏از شیر و رُطب
بر در میخانه ماه رجب
اى رجب میخانه حیدر تویى
مِى تویى، باده تویى، ساغر تویى
طعم تو گردیده احلى من عسل
گوشه‏اى از وسعت کوثر تویى
راه درک لیلةالقدر على
بهر شیعه تا صف محشر تویى
ماه شعبان بر تو کرده اقتدا
باعث توفیق پیغمبر تویى
مطلعت زیباترین روز خداست
میزبان حجت داور تویى
حسن مطلع در تو باشد لطف یار
شد رخ زیباى باقر آشکار
او شعیب عترت پیغمبر است
باقر دریاى علم داور است
مفتخر بر نام او هستیم ما
این کلام یک امام و رهبر است
اول خیر آخر خیر اصل خیر
این محمد، سفره دار کوثر است
بى روایاتى که از او آمده
دین ما تا روز محشر ابتر است
سائل علمش مراجع گشته اند
وسعت علمش ز هرکس برتر است
او که باشد بهترین مولاى من
مادرش شد فاطمه بنت الحسن
مادرش از فاطمه تصویر داشت
دربرش آئینه تقدیر داشت
پاکتر از آب زمزم خُلق او
رزق و سهم از آیه تطهیر داشت
او که باشد دختر بیت کریم
حُسن بابایش در او تأثیر داشت
نِى به دامانش گرفته کودکى
او به دامان خضر راهى پیر داشت
تا کند مارا غلام درگهش
در نگاه چشم خود زنجیر داشت
ما غلام حضرت باقر شدیم
بر مَرام غیر او کافر شدیم

 ***جواد حیدری***

 اى ز سرو قدّ رعنا بر صنوبر طعنه زن
و اى ز ماه روى زیبا مهر را رونق شکن
همچو من هر کس رخ و قد تو بیند تا ابد 
فارغ است از دیدن خورشید و از سرو چمن
گر خرامى صبحدم در طرف باغ اى گل عذار 
غنچه از شرم دهانت هیچ نگشاید دهن
اى تو شمع انجمن از فرط حسن و دلبرى
هر کجا دارند خوبان دو عالم انجمن
نسبت حسن تو با یوسف نشاید داد از آنک 
صد هزاران یوسفت افتاده در چاه ذقن
چشم جادویت نموده شرح بابل مختصر 
بوى گیسویت شکسته رونق مشک ختن
کى توانم کرد وصف و چون توانم داد شرح 
ز آنچه عشقت مى کند اى نازنین با جان من
بس بود طبعم پریشان از غم زلفت مگر
با خیال قد رعنایت کنم موزون سخن
در مدیح صادر اول امام پنجمین(علیه السلام) 
کش بود مدّاح ذات ذوالجلال ذوالمنن
شبل حیدر سبط پیغمبر خدیو انس و جان
مخزن علم النبیّین کاشف سرّ و علن
حضرت باقر ضیاى دیده خیرالنسا 
حامى شرع رسول الله هوادار سنن
جلّ اجلاله توانایى که گر خواهد کنى 
روز، شب، خورشید، مه، افلاک، غبرا، مرد و زن
دى به یک ایماى او گردد بهار و خار، گل 
بلبل و قمرى شوند از امر او زاغ و زغن
بى ولاى آن گل گلزار دین نبود، اگر 
لاله خیزد در چمن یا سبزه روید از دمن
کوى او چون خانه حق قبله اهل یقین 
اسم او چون اسم اعظم دافع رنج و محن
هم به آدم شد مغیث و هم به نوح آمد معین 
هم به عیسى گفت: کلّم هم به موسى گفت: لن
من چه گویم وصف ذاتش جز که عجز آرم به پیش 
درّ دریاى حقیقت را که مى داند ثمن؟

 ***صغیر اصفهانى***

 


نویسنده سائل در شنبه 89/3/22 | نظر

 

دوباره آمده شور غزل به دنبالم

کشیده پر به هوای پریدنی بالم

دوباره خط زده مهتاب ظلمت شب را

گمان کنم که سپید است بخت و اقبالم

زدم به مصحف حافظ تفالی دیدم

نشد به حاجت هیچ استخاره ای، فالم

کویر چشمه ی چشمم به جوش می آید

برای صافی سینه، برای غربالم

همینکه سر زدی امشب به سینه تنگم

همینکه رد شدی از این کناره خوشحالم

تو دلخوشی همیشه برای فردایی
اگرچه در پس ابری ولی تو می آیی

تمام سر خدایی نگفته ای ، رازی

برای ختم بخیر زمانه آغازی

زخانواده فضل و نواده حسنی

در آسمان کرامت در اوج پروازی

شبیه احمد و حیدر شبیه اجدادت

به مادرت زهرا تا همیشه مینازی

همیشه با نظر مهربان وستارت

برای اهل جهنم بهشت میسازی

دلم دو مرتبه دم زد برو بگو آقا

نمی شود که نگاهی به من بیندازی

تو دلخوشی همیشه برای فردایی
اگر چه در پس ابری ولی تو می آیی

*** محمد امین سبکبار***

 


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/3/20 | نظر

مباد لحظه ای ازیادتان جدا باشم

خدا کند همه ی عمر با شما باشم

مرا رها مکن از آستانه ات آقا

رضا مشو که ز درگاه تو جدا باشم

اگر که فیض دعای تو شاملم گردد

زدام غفلت و بند گنه رها باشم

به انتظار فرج دست بر دعا شده ام

خدا نکرده مگر تحبس الدعا باشم؟

اگر نصیب کنی طول عمر با عزت

همیشه و همه جا خادم شما باشم

به یاد غربت ارباب دل پریشانم

خوشم که با تو گرفتار روضه ها باشم

دلم قرار ندارد بیا و کاری کن

که عاقبت سفری با تو کربلا باشم

*** احسان محسنی فر***


نویسنده سائل در دوشنبه 89/3/17 | نظر

شب بود و تاریکی طنین انداخت در شهر
سرما خروشی سهمگین انداخت در شهر
آن شب صبوری در سرشت مادران بود
زنده به گوری سرنوشت دختران بود
ناگاه فجری مژده ی روشنگر آورد
از خاوران نور محمد سر بر آورد
آن مرد، دل را شور محشر گونه ای داد
زن را کرامت های دیگر گونه ای داد
میگفت زن را چون آسمانی بیکران است
آری بهشتی زیر پای مادران است
زیباترین فصل کتاب او تو بودی
والاترین زن در خطاب او تو بودی
ای نور تو شمع دل افروز پیمبر
مزد عبادات چهل روز پیمبر
ای هم نشان با چاه در انبوه دردش
ای همنشین ماه با گلهای زردش
با آن جلالت پای پر آماس،آری
دستان پینه بسته و دستاس ،آری
بانو! چقدر این سادگی را دوست داری
پیش از سفر آمادگی را دوست داری
ای روزه از صبر سه روزت طاقتش طاق
ای سفره ی افطار تو سرشار انفاق
از بس پس انفاق ها لحظه شمردی
تا خانه ات رخت عروسی را نبردی
دست تو از باغ خدا انجیر می ریخت
بر کاسه ی صبح دل ما شیر می ریخت
آری گل مریم تماشا آفریدی
عطری دمیدی و مسیحا آفریدی
مثل اذان نام تو بر گلدسته ها ماند
وقتی گلستان تو زینب را شکوفاند
با نسل تو خورشید اندودیم اکنون
با یازده صبح تو خشنودیم اکنون
پلکی بزن اردیبهشتی تو باشیم
سلمان خرمای بهشتی تو باشیم
ای هرم صحرای عطش غالب به حالت
ای سختی شعب ابیطالب به جانت
شبنم بپاشان شاخه ساران سحر را
آغوش واکن بوسه باران پدر را
آری پدر را یا رسول الله گفتی
در پاسخ اما این سخن ها را شنفتی:
ای گل ، بهاری عاطفه در برگ ها کن
یعنی مرا با "ای پدر" تنها صدا کن
بعد از پدر صبر جمیل آرامتان کرد؟
یا گفتگو با جبرئیل آرامتان کرد؟
ما در مدینه عطر گلها را شنیدیم
اما نشانی از مزار تو ندیدیم
ای خطبه ات مهر دهان یاوه گوها
ای ندبه ات بنیان کن بی چشم و روها
با خطبه ات مرز امید و بیم بودی
آنجا تبر بر دوش ابراهیم بودی
گفتی: مبادا کافری ها پا بگیرند
موسی نباشد سامری ها پا بگیرند
نگذاشتی که بیشه ها در گیر باشند
روباه ها فکر شکار شیر باشند
با این حماسه شور و شینی آفریدی
تکبیر گفتی و حسینی آفریدی
دشمن اگر چه بادها در غبغب انداخت
خود را میان خطبه ی پر شور تو باخت
تو کوثری تو چشمه ای تو مثل رودی
از دامن خورشید ما تهمت زدودی
یعنی که گفتند ابتر است اما اینچنین نیست
انگشتر پیغمبر ما بی نگین نیست
اکنون خدا را شکر بی کوثر نماندیم
این انقلاب ماست ما ابتر نماندیم
امروز در بیروت نسل تازه داریم
در غزه از روح حماس آوازه داریم
آنک درای فتح وایمان پرشتاب است
این بانگ نسل سوم انقلاب است
" گر صد حرامی صد خطر در پیش داریم
حکم جلودار است سر در پیش داریم"
بانو ! جوانانت خط شب را شکستند
با راه فرزندت خمینی عهد بستند
لب تر کنی در معرکه جان می سپارند
ای هاجر! اسماعیل هایت بیقرارند
بار دگر دل مژده ی روشنگر آورد
از خاوران نور محمد سر بر آورد
*** جواد محمد زمانی ***
بحر طویل
چشم خیسم پر ز باران بهاری
 مینویسم روی دیوار دل خود یادگاری
 خاطرات خنده ی بانوی عطر و عاطفه
بانوی دریا ، موج احساسات طاها ، مادر بابای دنیا
حضرت سیب بهشتی
باعث تطهیر هر پستی و زشتی
چشمه ی جاری شده از کوچه های باغ جنت
 می چکد از گوشه های چادرش باران عصمت
 جمع مروارید و شبنم ، شادی و غم
او که بود از نسل آب و آینه، اقوام زمزم
او که خوابیده به زیر سایه سار گوشه ی پلک مسیحایش هزار عیسی بن مریم
 بانوی یاسینه پوش خطه ی سبز خدا
 یعنی همان همسایه ی عرشی
که جبریل امین شد بالهایش
خاکبوس آستان ساده ی او
 شاهراه آسمانهای دو عالم می رسد تا جاده ی او
کعبه و هر چه زیارتگاه در سجاده ی او
 هرشب از عطر نفسهایش ملائک بهره مند و
هر فرشته پشت درهای تبسم زار سبزش مستمند و
روزها در پشت دستان سحرگاهش به آهی در کمند و
دست بر سینه همه با حرکت یک آن پلکش
کوه و صحرا ماه و خورشید و ستاره ساحل و امواج  دریا
پشت او دارد اقامه میکند آدم نماز توبه و
حوا ز دست او لباس عفت خود را گرفته
یا همین موسی
که در دستش عصا رد شد به نام آل زهرا
از مسیر نیلگون تنگ دریا
تازه فهمیدم چرا مادر گرفته از نگاه مرد نابینا
 حجاب چادر خود را
 همان شی گرانقدری که در یک نیمه شب
کرده مسلمان خودش هفتاد مطرود یهودی را
و دارد چند وصله بر سر و رویش
و سلمان گفت تا که آسیاب پینه های دستی اش میگردد و
نان من و ما میرسد از گرمی دست تنورش
او که دارد در قباله مالکیت بر زمین و آسمانها
سر خط مهریه اش یک سوم از کل تمام آبهای این زمین
یعنی که ما در کوچه اش مستاجر و خانه نشین
آری همان خاکی که شد همسایه با عرش برین
روزی سه بار از خانه اش خورشید می آید
 به سمت آسمان حضرت حیدر برون
هر روز و شب
هر گاه و بیگاهی بچیند
 دست مشتاق نبی از کهکشان سینه و دستان و صورت یک سبد ماه و ستاره
بعد باران های زخمی یک هوا پایین چشمان کبودش رد یک رنگین کمان
 آری همان جایی که فرموده پدر روحی که ما بین دو پهلوی من است
این سوخته ی شعله ی در
باغ خدا قوس هلالین ماه ابروی من است
حالا من و تو مانده با یک قطعه خاک گمشده در حسرت باران
ببار آقا بیا مهدی...
*** روح الله عیوضی***


نویسنده سائل در دوشنبه 89/3/10 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<