ز من مپرس که عمری چه کار می کردم
گناه به محضر پروردگار می کردم
بیا و آبرویم بخر که بین همه
به دوستی شما افتخار می کردم
چو شمع سوخته در محفل محبت تو
سرشک دیده ی خود را نثار می کردم
به یاد گلشن روی تو فصل هر پاییز
خزان باغ دلم را بهار می کردم
طلوع ماه محرم غم نهانم را
به جامه سیهم آشکار می کردم
برای سجده ز دوران خردسالی خویش
همیشه خاک نو را اختیار میکردم
ز کودکی چو نگاهم به آب می افتاد
سلامت از جگر داغذار می کردم
اگر حرام نبود ای شهید ماه حرام
به یاد تشنگیت انتحار می کردم
چو کودکی که به سوی پدر پناه برد
به دامن تو ز دوزخ فرار می کردم
به شوق دیدن ماه رخت به بستر مرگ
همیشه آرزوی احتضار می کردم
از آن تخلص خود را نهاده ام "میثم"
که وصف منقبت هشت و چار می کردم
***حاج غلامرضا سازگار***