آن شب از موج نور دیدن داشت
آسمانی که غرق اَنجُم بود
در زمیــن از ترنـّـم بــاران
بر لب غنچه ها تبسم بود
*
غــرقِ در نور آسمان امید
می درخشیـد مثل آییــنه
می گشود از هم و برون می ریخت
(رازهایی که داشت در سینه)
*
آن شب از لابلای عرش خدا
سوده نور بر زمین می ریخت
آسمان در نشاط و شور و شعف
چلچراغ از ستاره می آویخت
*
فوج فوج ملک به عرض سلام
آمدند از سما به سوی زمین
تا که بینند عارض احمد
آن که نامش بود به عرش آذین
*
خانه آمنه سراسر فیض
گوئیا خـانـه ملائـک بود
مصطفی در میانه و همه مست
از شمیم گلاب و عنبر و عود
*
حوریان یک طرف همه مبهوت
همه محو نگاه دلبر خود
پک طرف جبرییل می افکند
زیر بالین مصطفی پر خود
*
کودکی کو ز دلبری زده است
بند قنداقه اش به دل ها بند
انبیا جمله گرد شمع رخش
همه پروانه وار می گردند
*
آمد آن گل که در بسیط چمن
(باغ دیباچه ای ز دفتر اوست)
او که در سایه اش رود خورشید
(هودج آفتاب پیکر اوست(
*
می چکد شبنم تلاوت عشق
از لبانش که هست غنچه نور
در لب پر ز شهد توحیدش
چشمه ای هست از شراب طهور
*
آه ای آسمان هستی بخش
سـدرة الـمنتـهی افلاکـی
تو پر از چشمه های تطهیری
(مثل آیه مقدسی پاکی)
*
ای سراپا شکوه فیض خدا
وی ز رویت عیان بهشت برین
تویی آیینه دار رحمت حق
(آسمانی تبار روی زمین)
*
ای که با یک نگاه کردی تو
کار صدها مسیح و ابراهیم
ای که مه را به طرفة العینی
با سر انگشت خویش کرده دو نیم
*
آمدی ای همیشه جاری عشق
تا جهان از تو کامیاب شود
ای که از هیبت وجودی تو
کاخ نوشیروان خراب شود
*
آمدی ای زلال و از یُمنت
نهرهای سماوه جوشش کرد
آری از معجزات مولد توست
آب ساوه اگر فروکش کرد
*
ای که داری به روی شانه خود
نقش مُهر نبوت ازلی
بس بود در مقام و منزلتت
که تو را یار با وفاست علی
*
ای امین ای رسول ای احمد
ای که کوی تو جنتُ المَاواست
بر در باغ عشقِ تو قفلی ست
که کلیدش محبت زهراست
*
وصف ذات و جمال پاکت را
به یقین عقل ما نمی داند
هر چه هستی فرشته یا آدم
هیچ کس جز خدا نمی داند
*
امشب از لطف ای حبیب خدا
ای که بالای نور قامت توست
التفاتی به «آذری» ای دوست
که نگاهش به دست رحمت توست
***حسین آذری***