میان سینه ی مجروح، زخم طوفان داشت
هوای ابری چشمش همیشه باران داشت
دلی به پای دل بیقرار او نشکست
هزار خاطره ی بد از این و از آن داشت
رفیق بی کسی او صدای سیلی بود
همیشه بود به گوشش، همیشه تا جان داشت
رسید زهر و خودش را به کام آقا ریخت
به بی کسیِ دلش زهرِ کفر ایمان داشت
رسید و بوسه به لب های نازنینش زد
که پاره های جگر را به سینه پنهان داشت
***سید محمد جوادی***