ناله و فریاد من سودی به حال من ندارد
از که آزادی بخواهم این قفس روزن ندارد
زخم گردن، جسم نیلی، پای خون آلوده گوید
آسمان زندانیی مظلومتر از من ندارد
آنچنان افتاده ام از پا در این زندان که دیگر
دست من تابی که غل بردارد از گردن ندارد
کس نگوید آخر ای بیدادگر صیّاد بس کن
مرغ بال و پر شکسته در قفس کشتن ندارد
طور ، زندان، آه، آتش ، اشک مونس، ناله همدم
موسی این حال و هوا د وادی ایمن ندارد
دوستان یاد آورید از گریه ی ویران نشینی
کو تسلّائی به غیر از خنده ی دشمن ندارد
نیست یکسان حبس تاریک من و زندان یوسف
او چو من آثار زنجیر ستم بر تن ندارد
او دگر نشکسته در هم استخوان ساق پایش
او دگر در گوشه ی مطموره ها مسکن ندارد
*** استاد غلامرضا سازگار ***