وقتی نگاهم را به بــاران می نشانم
وقتی که خون دل ز دیـده می فشانم
گُل می کند شـوق تو و با جـذبة عشق
دل را به سوی سـامرایت می کشانم
چون آینه محو جلالت می شود دل
مبهوت در قدر و کمالت می شود دل
یادت چـراغ خلـوت اندیشة ماست
مهرت همیشه دررگ ودرریشـة ماست
ای هـادی گمگشتگــان راه توحیـد
خـدمت به راه مکتب توپیشة ماست
بـر سـائـلان آستـان خود کرم کن
ما را به راه عشق خود ثابت قدم کن
ای مظهـر کُّـّل صفـات حـق پرستی
بخشیده از جام شرف برعشق،مستی
ما قطرة دریـای احســان تو هستیم
مـاذره ایـم ای آفتــاب کُـّل هستی
تـاریکی مـا را ببخشــا روشنـائی
مارابه اوج معــرفت کن رهنمـائی
ایمان شکـوفـا شـد ز گلــزار لب تو
عـرفـان فضیلت یـافته از مذهب تو
ای چشمـة جـوشنـدة ایثـار و تقـوا
قـرآن شـده احیــا ز سعی مکتب تو
تو رهبر دین، شهـریـار مُلـک دینی
تو هــادی راه تمـــام مــؤمنینی
تو کعبــة دلهــایی و قبلــه نمـائی
تو چـون نسیم صبحگاهی جانفزائی
گنجینـة قـدر و کمـال و علـم ودانش
تو گـوهـر نـاب جـواد ابـن الرضائی
جود تو جـوشیده ز جود آن جواد است
دنیا مرید و درگهت باب المراداست
ای آن که تـابـد نور ایمـان از نهادت
شد جامعـه آئینـه ای از اعتقــادت
گر دشمـن بیــدادگر بیـداد می کرد
گلبـانگ پُرشـور تو شـد تیغ جهادت
روز عدو را بـا کــلامت شام کردی
مـوج ستـم را خسته و آرام کردی
آنـان کـه از روز ازل غـرق عنــادند
غـافل ز روز محشـر و روز معـــادند
وقتی قـدم در بـرکة شیـران نهادی
دیدنـد،شیـران سربه پای تونهادند
ای آفتـاب آسمــان حـق پرستی
دراختیـار تـوست نبض کُّل هستی
ای آن که قرآن در تجلایی جهانگیـر
با آیـة تطهیــر کـرده از تــو تقـدیر
دشمن هجوم آورد در شب بر سرایت
بردنـد تا بـزم شـرابت با چه تقصیر
وقتی که بر بیـداد گر لب را گشودی
کاخ ستم را بر سرش ویران نمودی
ای آن که هستی از تو درس عشق آموخت
خورشید مهرت چلچراغ عشق افروخت
با آن همـه قـد رو جــلال و راد مردی
افسوس با زه رستم جان و دلت سوخت
توسـوختی تان ورحق روشـن بماند
پرپر شـدی تا باغ دین گلشن بماند
ای مظهــر صبـر و وقـار و استقـامت
ای اســوة ایمــان و ایثـار و کرامت
امیــدوارم تـا بگیــری بـا نگـاهت
دست «وفائی»رابه صحـرای قیامت
ای قبلـة امیــد از مــا رو مگـردان
در رستخیز از عاشقان ابرو مگـردان
***سید هاشم وفائی***