هر که یک جور قسمتی دارد
سامرای تو غربتی دارد
خوش به حال کسی که نوکر توست
واقعا چه سعادتی دارد!
راستی شهر سامرای شما
چند تا بچه هیئتی دارد؟
یا که دور و بر حریم شما
مردمان ولایتی دارد؟
دل من دور صحن و ایوانت
باز میل زیارتی دارد
اعتقاد من است با آن حال
حرم تو چه هیبتی دارد
با وجودی که خاکی است اما
این زیارت چه لذتی دارد
دشمن تو اگر که می دانست
با تو بودن چه عزتی دارد...
تا ابد مبتلای تو می شد
خادم سامرای تو می شد
مرد آن است باورت کرده
خویش را بنده ی درت کرده
دست های خدا ملائک را
روی گنبد کبوترت کرده
پرچمت تا همیشه پا برجاست
با دعایی که مادرت کرده
جلوه ای از رخت شده خورشید
حق تو را ذره پرورت کرده
دست حق معجزات عیسی را
رزق و روزی نوکرت کرده
به زمین خورده است و پا نشده
هر که توهین به محضرت کرده
بشکند دست های آن کس که
چون گل یاس پرپرت کرده
من بمیرم که بین بزم شراب
خون به قلب مطهرت کرده
روضه ات تا کجا کشانده مرا
پای تشت طلا کشانده مرا
دور تشت طلا چه غوغا بود
داخل تشت رأس آقا بود
دختری در کنار عمه خود
دیدگانش شبیه دریا بود
چشم های کبوتران? او
خیره در چشم های بابا بود
چقدر صورت کبودی داشت
جرمش این بود شکل زهرا بود
بس که بین مسیر افتاده
بدنش پر ز خار صحرا بود
بوی یاس مدینه می آمد
مادرش هم یقین در آن جا بود
گرچه بستند دست زینب را
پرچم او هنوز بالا بود
خیزران هم دلش به درد آمد
روی لب ها که واحسینا بود
قاری نیزه ها که قرآن خواند
چشم ها غرق در تماشا بود
تا به لب هاش خیزران می خورد
رعد و برقی در آسمان می خورد
***مهدی نظری***
* از وبلاگ حسینیه *