افسونِ بتان سیم پیکر
افتاده دوباره در دل و سر
هر روز کشیده شد زبانه
گه ز آتش و گه ز قفل این در
دردم ز سر طبیب بگذشت
چون سیل که بگذرد ز بستر
سر تا به قدم شدم پیاله
گه لب پَر و گه پُر از لب تر
امروز ورود بزم با ماست
افتاده دلم چو حلقه بر در
امروز خداست عاشق ما
معشوق چو آمده است حیدر
ای گریه کنانِ ساز در کف
وی مطرب تک نواز مضطر
صبح است غریب و شب بعید است
این جمله نوشته ام مکرر
سلطان نجف شه غدیر است
حیدر به جهانیان امیر است
این بار که بار اُشترانی
ممنون توام اگر نرانی
ای جام زلال ، رحمتی آر
آخر تو کفیل تشنگانی
اکنون که امیر حاج هستی
اکنون که خدای این و آنی
تَلِّ دله ماست منبر تو
بگذر ز جهاز کاروانی
من تلخ دهان و تیره بختم
تو نوردل و عسل دهانی
من نذر دم تو دم گرفتم
زیرا تو مسیح آسمانی
گرمای تو تب به کاروان داد
ای شمس بده به آب امانی
فرمود نبی که پیر هستی
گفتند هنوز تو جوانی
موسای کلیم کو ببیند
رد کلمات لن ترانی
تو مست مدیح خویش هستی
تو صاحب خطبة البیانی
آن شیر من آن ابوالفتوحات
آن پیر من آن ابوالمعانی
رب بود و تَنَزُلی چنین کرد
کعبه به ولایتش یقین کرد
یارم چو به منبری برآید
با جاه پیمبری برآید
تا اوست سر افق نمایان
هیهات اگر سری برآید
گر لم یلد از بها بیفتد
یک حیدر دیگری برآید
پرسد ز هواشناسی تو
جبریل چو با پری درآید
گه شه شد و گه مه و گهی ره
هر لحظه ز منظری برآید
گه نوح شد و گهی سلیمان
هر دفعه به پیکری برآید
او راست قشون ز چشم و ابرو
هر صبح به لشگری برآید
آنگونه بکَند و دور انداخت
هیهات که خیبری برآید
بخشد به قتال ، تیغ خود را
این کِی ز دلاوری برآید؟
از آب وضوی او عجب نیست
گر مالک اشتری برآید
بر ذره و غیره ذره باب است
هرچند که بوذری برآید
گر بنگرد از کرم عجب نیست
از قاتل ، قنبری برآید
موسی ز نبوّتش نیفتد
هر چند که سامری برآید
اولاد حسین مشتق از اوست
گر اصغر و اکبری برآید
عالم همه در قلمرو اوست
از سیر چو دختری برآید
جز شیر نیاورد به خانه
چون از پی همسری برآید
مداح تو گر زبان بریزد
زود است که محشری برآید
این بس به مدیح زبده ی ناس
دارد پسری به نام عباس
سبوح احد خصایل من
قدوس صمد شمایل من
با عشوه هوای منبرش بود
کم کم بنشست بر دل من
جبریل نفس نفس زنان شد
در محضر یار کامل من
مردم همه ظالمم شمارند
هر چند که اوست قاتل من
ای باد ، قدم مزن به مویش
آشفته مکن منازل من
ارباب کتب اگر نویسند
یک برگ شود مقاتل من:
یار آمد و کشت و دفن فرمود
ای داد ز یار عادل من
محصول همه به آتش افتاد
افتاده در آب حاصل من
پرسند اگر که کیست یارت
فریاد برآید از دل من
الحقُ مَعَه ، علی معَ الحق
معنی ِ ازل ،خدای مطلق
***محمد سهرابی***
*از وبلاگ من غلام قمرم*