و زمین مثل خیمه گاهی بود
که تمامش پر از سیاهی بود
تو رسیدی و این رسیدن تو
شکلی از رحمت الهی بود
ماه حالا تویی وَ یا خود ماه؟
که خودش هم سر دو راهی بود
ماه؟ زهرا؟ چه می نویسم من
کار من کار اشتباهی بود
تو ببخشم که وصف تو دریا
کاغذ طبع شعر کاهی بود
کاغذم از تلاطمت خیسم
کاش باشم قلم که بنویسم
تا نبودی جهان خیالی بود
سال ها از بهار خالی بود
بی تو حتی وجود هر انسان
مبهم و گنگ و احتمالی بود
همه ی سفره قناعتتان
چند تا کاسه ی سفالی بود
نه بهاری که با علی بودی
همه اش پر ز بی سوالی بود
هر کجایی که می رسیدی تو
برکت از آنٍ آن اهالی بود
عشق را سمت خویش می خواندی
هر زمان آسیاب گرداندی
تویی آنکس که کس نفهمیدش
چشم دنیاییان نمی دیدش
تو نبودی ولی خیالت را
داشت آدم زمان تبعیدش
و تو آن سیب نوبری بودی
که برتی خودش خدا چیدش
ونهالی رسیده بودی که
خشکسالی رسید و خشکیدش
روزگاری ستاره ها دیدند
ماه افتاد پیش خورشیدش
ماه بودی برای خورشیدی
خوب شد بیش از این نتابیدی
خطبه ات کار نص قرآن کرد
چهره ی شهر را نمایان کرد
خطبه ات جای خود، یهودی را
یک شبه چادرت مسلمان کرد
چه قدر دست های مادریت
گندم آسیاب را نان کرد
چه قدر ظرف آب نیمه شبت
عطش عشق را دو چندان کرد
عشق را پیچ و تاب می دادی
به حسینت که آب می دادی
آنکه با او پر از صفا بودی
تشنه هرگز نبود تا بودی
ساقی ظرف آب نیمه ی شب
راستی کربلا کجا بودی؟
نکند لا به لای آن صحرا
فکر یک تکه بوریا بودی
با همان چادری که خاکی شد
آمدی دست بر عصا بودی
آسمان غرق بیقراری شد
پیکر ماه نیزه کاری شد
***علی زمانیان**