دری به سمت حیاط تجلی اش وا کرد
سپس نشست و خودش را کمی تماشا کرد
و آن همه عظمت را کمی به نور کشید
و نور را به تجسم کشید و انشا کرد
سپس واشرقت الارض و سما نوشت
و بر زمین و زمان آیه آیه املا کرد
و بسته شد همه چشمهای ما وقتی
که نور آینه در آینه تجلا کرد
زلال آبی خود را به روی آینه ریخت
تمام مهر خودش را به اسم دریا کرد
باسم نور علی نور ،این الهه نور
فرشته ای شد و بال اراده را وا کرد
سپس به سمت خدایش پرید و زهرا شد
خدا تجلی خود را به نام زهرا کرد
بگیر دست گدا را بحق ساداتی
بحق فاطمه یا فاطر السمواتی
سلام مادر آئینه های خورشیدی
سلام مادر این بچه های توحیدی
چگونه سجده گذاریم روز مادر را
که مهر مادریت را به شیعه بخشیدی
اگر نگاه تو افتاده سمت ما حتماً
تو برق شوق علی را به چشممان دیدی
سبد سبد دل ما را به دست سبز خودت
از آسمان شجرهای طیبه چیدی
از آن به بعد اگر چه مزار تو مخفی است
ولی به جز دل ما هیچ جا نگنجیدی
از آن به بعد شعاع ولایتت با ماست
از آن به بعد علی در علی درخشیدی
اگر که کشور ما ایمن است از فتنه
برای اینکه شب راحتی نخوابیدی
به دستهای قنوتت دخیل می بندیم
و چشمه های بلا را به بیل می بندیم
همیشه نان جو سفره ات تبسم داشت
و از صفای همین سادگی تکلم داشت
ولی ملائکه ها هم همیشه می دیدند
که سائل در این خانه نان گندم داشت
به روی دست قنوتت چه پرورش دادی
که این همه کف پایت گل تورم داشت
همینکه روی گرفتی زمرد نابینا
چقدر درس نجابت برای مردم داشت
چهل یهود مسلمان چادر تو شدند
ببین چه معجزه هایی لباس خانم داشت
همینکه خون خدا در رگ تو می جوشید
حسین حسین به روی لبت ترنم داشت
برای حق فدک ایستادی ای بانو
اگر چه پهلوی یاست کمی تالم داشت
بگو که داغ گذارند روی دست عقیل
که باز زنده شود قصه عدالت ایل
به اسم فاطمه هر واژه موشکافی شد
و با وجود تو شعر خدا قوافی شد
تمام خلقت عالم ورق ورق بودند
تو آمدی و کتاب خدا صحافی شد
تو آمدی و نماز هزار پیغمبر
برای آمدنت مثل یک تجافی شد
تو آمدی هزاران رسول می گفتند
رسالت همه انبیاء تلافی شد
تو آمدی و علی داشت دور تو می گشت
و این طواف در عالم عجب طوافی شد
محبت تو برای ملاک خوب و بدی
به روی دست خدا مثل ظرف صافی شد
به رنگ سبز پیمبر بگیر دست مرا
به رسم عطفه مادر بگیر دست مرا
و انبیای الهی که بی بدیل شدند
برای درک شب قدر تو گسل شدند
به هم کلامی تو عده ای کلیم شدند
کنار سفره تو عده ای خلیل شدند
و عده ای به نگاهت عزیز مصر شدند
پیمبران بزرگی از این قبیل شدند
و عده ای که به بال قنوت تو خوردند
به یک دعای تو یکباره جبرئیل شدند
فرشته های خدا هم یکی یکی بانو
به رشته های نخ چادرت دخیل شدند
کمی محبت تو به سنگها زده شد
که سنگها همگی گوهری اصیل شدند
بیا و چشمه ما را کمی زلالی کن
مرا غبار قدوم همین اهالی کن
نشسته ام که به دست آورم نگاهت را
به آسمان بزنم تا غبار راهت را
ز روسیاهی من شب به شرم می افتد
سپید کن شب تاریک روسیاهت را
چقدر گریه برایم نموده ای مادر
بمیرم اینکه نبینم من اشک و آهت را
کدام روضه بخوانیم و باز گریه کنیم
کدام روضه محبوب و دلبخواهت را
چقدر غیرت خورشیدیت شکست آنروز
که ریسمان زده بودند دست ماهت را
میان کوچه تو را می زدند ای مادر
بمیرم اینکه علی دید قتلگاهت را
همان کسی که در آن کوچه ها جسارت کرد
به کربلا کفن پاره پاره غارت کرد
***رحمان نوازنی***