کی مدینه ز یاد خواهد برد
صحن چشمان گریه پوشت را
صبح تا شب کنار خاک بقیع
ناله و شیون و خروشت را
***
چشمهای تو پر شفق می شد
در کنار چهار صورت قبر
مصحف دل ورق ورق می شد
در کنار چهار صورت قبر
***
خوب فهمیده حال و روزت را
آنکه امُ البکا تو را خوانده
مادر اشک ، مادر ناله
پاره های دلت کجا مانده؟
***
آه وقت غروب مادر جان
تو و زینب چه عالمی دارید
یکی از دیگری پریشان تر
حال محزون و درهمی دارید
***
می نشیند عجب غریبانه
ام کلثوم در کنار رباب
می شود روضه خوان مجلستان
روی زرد و نگاه تار رباب
***
یکی از میهمان نوازی شان
یکی از تیر و دشنه می گوید
یکی از هرم آفتاب و عطش
یکی از کام تشنه می گوید
***
پیش چشمان خون گرفتهی عشق
از نگاهی کبود می گوید
یعنی از ماجرای بی کسی و
خیمهی بی عمود می گوید
***
حرف سقا که پیش می آمد
گریه های سکینه دیدن داشت
ماجرای شهادت عباس
با لب تشنه اش شنیدن داشت:
***
او به سمت شریعه می رفت و
روح از پیکر حرم می رفت
همهی دلخوشی خون خدا
صاحب بیرق و علم می رفت
***
همه در آستانهی خیمه
چشمها خیره سمت علقمه بود
ناگهان عطر و بوی یاس آمد
به گمانم شمیم فاطمه بود
***
بانگ أدرک أخا در آن لحظه
مثل تیری به قلب بابا خورد
ناله می زد «انکسر ظهری»
قد و بالای آسمان تا خورد
***
رفت سمت فرات اما حیف
بیقرار و خمیده بر می گشت
کوه غم روی شانه هایش بود
با دو دست بریده بر می گشت
***
رفت سقا و خیمه ها دیگر
از غم بی کسی لبالب شد
بی پناهی خودی نشان می داد
اول بی کسی زینب شد
***
همره کاروان به شام آمد
سر او مثل نجم ثاقب بود
ولی از روی نیزه می افتاد
روضه اش أعظم مصائب بود
***یوسف رحیمی***