کسی که چار پسر داشت نور چشم ترش
به وقت دادن جان یک نفر نمانده برش
دلش گرفته چرا یک نفر کنارش نیست
بدون ماه، چه شب ها که صبح شد سحرش
عجب حکایت سختی ست مرگ این مادر
هنوز مانده به ره، دیدگان پر گهرش
تمام دل خوشی اش چهار صورت قبر است
چهار صورت زیبا همیشه در نظرش
اگر چه همره زینب نبود ام بنین
ولی شنید و شکست از غم حسین کمرش
نبود تا که ببیند چگونه حرمله ها
زدند تیر، به چشم حسینی قمرش
نبود تا که ببیند چگونه ریخت زمین
به خاک علقمه ای وای پاره جگرش
نبود تا که ببیند بدون عباسش
چه آمده به سر خواهران خون جگرش
نبود شکر خدا ور نه همره زینب
میان خیمه نمی ماند معجری به سرش
نبود شکر خدا ور نه شام را می دید
نبود صحنه بزم شراب در نظرش
اگر چه صورت او را کسی کبود ندید
به وقت دادن جان یک نفر نمانده برش
***جواد حیدری***