حریم قدس مرا جبرییل، دربان است
مزار کوچک من قبله ی بزرگان است
اگرچه ابر سیاهیست بر مه رویم
ز اشک دیده مزارم ستاره باران است
ز تازیانه تنم آیهآیه گردیده
چنان که پیکر پاکم شبیه قرآن است
از آن شبی که پدر بهر دیدنم آمد
هنوز دامن ویرانهام گلستان است
من آن صحیفه ی خوانای لیلة القدرم
که همچو فاطمه قدرم همیشه پنهان است
مگر ظهور کند منتقم و گرنه هنوز
رخم کبود بود، گیسویم پریشان است
الا! هماره بگریید بهر غربت من
که چشم حضرت مهدی هنوز گریان است
به اشک من جگر تازیانه خون میشد
یکی نگفت که این دخترک مسلمان است
چهارده صده بگذشته و هنوز مرا
سر بریده ی بابا به روی دامان است
شراره ی دل «میثم» ز شعله ی دل ماست
که نظم او همه چون آتش فروزان است
***استاد حاج غلامرضا سازگار***