صحبت از موسی و طور و ذوق عمرانی بس است
من پدر می خواستم، توضیح عرفانی بس است
قرعه ی آن قبله ی سیار بر ما اوفتاد
ای خرابه، غبطه بر دیوار نصرانی بس است
روح کامل گشت و من هر روز لاغر می شوم
فصل تجرید است، از پیکر نگهبانی بس است
گریه را مخفی نخواهم کرد زیر آستین
تیغ از رو بسته ام، عرفان پنهانی بس است
بوسه ای بر من بدهکاری ز وقت رفتنت
پس ادا کن قرض خود، این صبر طولانی بس است
شرح مویی که ندارم بیش از این از من مخواه
از پریشان حالی ام هر قدر می دانی بس است
هر چه خوردم زخم بود و زخم بود و زخم بود
سفره ات را جمع کن بابا که مهمانی بس است
یک رقیه جان از آن لب ها برایم خرج کن
محفل انس مرا آیات قرآنی بس است
چون علی اکبر مرا هم در عبایت جمع کن
زخم های مختلف را این پریشانی بس است
***محمد سهرابی***