از موالی حسینی "جون" نام
او غلام شه،شهان او را غلام
دکه عطار دین را، مُشک تر
کعبه ی کوی حسینی را، حَجَر
عشق را بس شهرهای محکم است
زان میان، او چون سواد اعظم است
گاه عبدالله زیب دوش او
گاه اصغر زینت آغوش او
دید چون در کربلا اوضاع جنگ
در پی خدمت، میان بربست تنگ
بهر رخصت بوسه زد بر پای شاه
همچو هاله گشت بر اطراف ماه
شاه گفتا کای غلام دل فکار
رو! به راه خود، مرا تنها گذار
***
عرض کرد: ای سبط پاک مصطفی(ص)
دور باشد این زآئین وفا
روز نعمت،کاسه لیس خوان تو
روز نقمت، دور از سامان تو
هست آزادی من،در بندگی
من نخواهم بی وجودت زندگی
من نخواهم زندگانی در جهان
بعد مولایان و مولا زادگان
***
دید چون خضر بیابان نجات
اندر آن ظلمت،عیان آب حیات
طرفه بدری در شب دیجور دید
لیلة القدری سراسر، نور دید
طینتش را یافت علیین نژاد
لاجرم رخصت برای جنگ داد
یافت اذن جنگ چون از شاه دین
شد روانه جانب مبدان کین
بر سپاه کوفیان شد حمله ور
زد به جان جمعی از ایشان شرر
***
ناگهان افتاد از زین بر زمین
همچو مُشک نافه از آهوی چین
چون به خاک و خون،قرین شد پیکرش
از وفا آمد شه دین بر سرش
آن چه با فرزند خود اکبر نمود
باغلام خویش آن سرور نمود
خود نهاد از مهر رو بر روی او
گفت "اللهم بیض وجهه"
گفت راوی در میان قتلگاه
دیدم او را ، با رخی مانند ماه
***مشکات کاشمری***
*فضای مجازی ما از اشعار یاران سیدالشهدا (ع) خیلی خالیه،امیدوارم خادمان زحمت کش
فضای مجازی و همچنین شاعران جوان آئینی ما، در این حوزه هم فعالیتی داشته باشند*