اینکه چون قرص قمر تابیده
شمس هم دور سرش گردیده
از کف ساقی صهبای ازل
سیزده جام عسل نوشیده
به نیابت ز لب بابایش
بارها دست عمو بوسیده
زرهی نیست برازنده ی او
بی سبب نیست کفن پوشیده
مگر این میست که با آمدنش
لشگر کوفه به خود لرزیده؟
گوییا صحنه ی جنگ جمل است
بسکه مانند حسن جنگیده
***
نوه ی انسیه الحورایت
استخوانهاش زهم پاشیده
میکشد پاشنه بر روی زمین
به دل انگار که زمزم دیده
آه آهش شده قطعه قطعه
بند بندش شده چیده چیده
نفسی داشت ولی با سختی
بسکه این سینه به هم چسبیده
از لبش جام عسل میریزد
چقدر سنگ به آن چسبیده
وای از آن لحظه که بیند نجمه
سر او از روی نی تابیده
مثل لاله بدنش وا شده است
چقدر خوش قد و بالا شده است
***احسان محسنی فر***
*عرض ادب و تسلیت به مناسبت این ایام نورانی و پربرکت
از اینکه نمیتونم بیشتر و بهتر خدمتگزار شما باشم، عذرخواهم.
محتاج دعای خیر همه شما خوبان هستم.یا علی*