آه ،مولا خستــه ایم از انتـــظار
شانه هامان زخمی ِ این کوله بار
مـا تمــام بــاغ ها را گشتـه ایم
دشتِ سـرخِ داغ ها را گشتـه ایم
سینه هامان بوی غربت می دهند
بوی کوچ و بوی هجرت می دهند
بـارها قــربـانی تهمت شـدیم
در میانِ گرگ هــا قسمت شـدیم
در مسیــرِ فتنــه تنهـا مانـده ایم
بـاز بـا یـاد تـو شیـدا مانــده ایم
دیده ها را همچو مشعل کرده ایم
پای خود را پُـر ز تاول کـرده ایم
تا دلِ کــورِ خطـــرها رفتـه ایم
تاگلــوگاهِ تبــرها رفتـه ایم
کینه ها با ما لجاجت می کنند
لحظه ها احساس ِحاجت می کنند
ما تو را پُـرسیده ایم از سینـه ها
از تمــامِ دست ها وز پینـه ها
ما تو را از اشک و غم پرسیده ایم
وز غروب جمعه هم پرسیده ایم
وای از درد ِ غـروب جمعه ها
غربتِ زردِ غــروب جمعه ها
ما تو را از رنگ ها پرسیده ایم
از همه دلتنگ ها پـرسیـده ایم
پیشمـرگانِ شهادت پیشـه ایم
سینه مجروحانِ داس و تیشه ایم
ما بــرای دردها آمـاده ایم
باز مشتــاق غبــارِ جـادّه ایم
کِی تو ما را تا مُعمّا می بری ؟
تا کنار قبــر زهــرا می بـری
کِی تو احیا می کُنی باغِ بقیع ؟
سینـه ها می سـوزد از داغ بقیع
ما بـرای فاطمــه دِق کـرده ایم
گریه ها بر قبرِ صادق کـرده ایم
امّتِ گُل را غــمِ سجّـاد کُشت
شمـع سقّـاخانه ها را بـاد کُشت
باز اشکِ بی کسی های حسن
شعـله بر دل می زند مولای من
مــالکِ بغضِ غم ایم ?عمّـارِآه
ما فـــدای بـــاقـرِ بی بارگاه
پـس کجـــایی آرزوی دادهـا ؟
فصـلِ سبــزِ رویش فـــریادها
اوجِ احسـاس تغـزّل هـا تویی
روحِ باران خورده ی گُل ها تویی
پــرده از روی تــوهّم پـاره کن
چاره ها می سوزد آن را چاره کن
عشق را در سینه ها لبریـز کن
دشنـه ی مظلـوم ها را تیــز کن
ای مراد ِ دیـده ها? هویی بزن
بــرق در چشمان آهـویی بزن
قفلِ این زنجیر ها را باز کن
ای گُل نرگس بیا اعجاز کُن
***مصطفی پور کریمی***