باز کن بر روى من آغوش جان را اى بقیع
تا ببینم دوست دارى میهمان را اى بقیع
خاکى اما برتر از افلاک دارى جایگاه
در تو مىبینم شکوهِ آسمان را اى بقیع
پنج خورشیدِ جهانافروز در دامان تست
کردهاى رشک فلک این خاکدان را اى بقیع
مىرسیم از گرد ره با کوله بار اشک و آه
بار ده این کاروانِ خسته جان را اى بقیع
جز تو غمهاى على را هیچ کس باور نکرد
مىکشى بر دوش خود بارى گران را اى بقیع
باز گو با ما، مزار کعبهی دلها کجاست
در کجا کردى نهان آن بىنشان را اى بقیع
قطرهاى، اما در آغوش تو دریا خفته است
کردهاى پنهان تو موجى بیکران را اى بقیع
چشم تو خون گرید و «پروانه» مىداند کجاست
چشمه ی جوشان این اشکِ روان را اى بقیع
***محمد علی مجاهدی (پروانه) - از وبلاگ حسینیه***