در اوج غربت و غم زهر کینه یارش بود
میان حجره دلش تنگ گلعذارش بود
در آرزوى جوادش دمى قرار نداشت
به آخرین نفسش چشم انتظارش بود
شکوفههاى لبش روى دامنش مىریخت
هزار غنچه به لبهاى لاله بارش بود
شبیه مار گزیده به خویش مىپیچید
نشان از آمدن موسم بهارش بود
میان حجرهى غربت غریب مىمیرد
و کاش حداقل خواهرش کنارش بود
گهى حسین و گهى مادر و گهى پسرم
ز نالههاى جگرسوز قلب زارش بود
به خشکى دولب خویش روضه خوان شده بود
براى مرد غریبى که داغدارش بود
به یاد مرد غریبى که بین یک گودال
هجوم نیزه و شمشیر غمگسارش بود
به یاد خواهر مظلومه ای که هر منزل
سر برادرش از نیزه سایه سارش بود
به یاد طفل یتیمى که در خرابه شبى
سر پدر جلوى چشمهاى تارش بود
به یاد دخترکى که هزار لاله زخم
میان موى پریشان پر غبارش بود
***محمد علی بیابانی***