از سفر داغدیده، آمده ام
دل ز هستی بریده، آمده ام
زینبم من، که از دیار عراق
رنج و حسرت کشیده، آمده ام
اینک از شام با لباس سیاه
چون شب بی سپیده، آمده ام
شادی دهر را زکف داده
غم عالم خریده، آمده ام
گرچه با قامتی رسا رفتم
لیک، با قدّی خمیده، آمده ام
پیکر پاک سرو قدانْ را
بروی خاک، دیده آمده ام
دسته گلهای نازنینم را
دست بیداد، چیده آمده ام
دیده ام یک چمن، گل پرپر
خار در دل خلیده، آمده ام
پای هرگل، گلاب گریه ی من
باتأثّر، چکیده آمده ام
باد یغما گر خزان هرچند
بر بهارم وزیده، آمده ام
سربلندم که با اسارت خویش
افتخار آفریده آمده ام
تار و پود ستم، به تیغ سخن
با شهامت، دریده آمده ام
پی محو ستم اگر رفتم
با همان عزم وایده آمده ام
ازکنار مجاهدان شهید
وز جهاد عقیده آمده ام
بارها از سر حسین عزیز
صوت قرآن شنیده آمده ام
گر رود خون زدیده ام نه عجب
من که بی نور دیده آمده ام
هدفم، اعتلای قرآن بود
به مرادم رسیده آمده ام
شاهد صبح و شام من شفق است
کز سفر، داغدیده آمده ام
***محمد جواد غفورزاده (شفق)***