گفت مادر، از پسر بهرت خبر آورده ام
دخترت زینب منم شرح سفر آورده ام
گر دهم شرح سفر، ترسم بیازارم دلت
کز عزیزانت خبر با چشم تر آورده ام
رفتم از کویت ولی باز آمدم دل غرق خون
ز اشک خونین ،دامنی پر از گهر آورده ام
از عراق و شام با سنگ جفا سوی حجاز
طایران قدس را بشکسته پر آورده ام
یوسفت شد صید گرگان در زمین کربلا
ارمغان پیراهنِ آن نامور آورده ام
مادران را با جوانان از وطن بردم ولی
جمله را در بازگشتن بی پسر آورده ام
ام لیلا را ز داغ اکبرش از کربلا
دل پر آذر، دیده گریان، خون جگر آورده ام
مادر اصغر، رباب خسته جان را همرهم
با دلی پر درد از داغ پسر آورده ام
هرچه گویم باز ماند ناتمام، این شرح حال
قصه جانسوز خود را مختصر آورده ام
قصّه پر غصه زینب، «صفا» بنوشت و گفت
بهر دل ها مایه سوز و شرر آورده ام
***صفا تویسرکانی***