آشفتگی گیسوی ما شانه کم داشت
لبهای خشک ما فقط پیمانه کم داشت
وسع خریدار تو بسیار است امّا
یوسف به ما دادند ولی بیعانه کم داشت
من اختیاراً این همه حالم خراب است
گنجی که پیشم داشتی ویرانه کم داشت
دیشت قنوت تو به یاد من نیفتاد
تسبیح چل تایی تو یک دانه کم داشت
به لطف دیوار دم در تکیه می داد
آنکه برای گریه کردن شانه کم داشت
دیشب نبودم پیش تو فهمیدی اصلاً ...
که بازی شمع و گلت پروانه کم داشت
وقتی رسیدم جور شد بازی طفلان
سنگ سر کوچه فقط دیوانه کم داشت
چه خوب شد آب دهانت را مکیدم
این مسجدی که ساختم میخانه کم داشت
گفتم مرا زنجیر این خانه نمایید
کلب نگهبانِ در این خانه کم داشت
جانها فدای آستان بانویی که
یک سایبان و چند سقاخانه کم داشت
***علی اکبر لطیفیان***