شکسته بال تر از من در این حوالی نیست
هوای کوی تو داریم و حیف بالی نیست
به سینه می زنم از داغ تو ترک بخورد
شبیه سینه ی ما کاسه ی سفالی نیست
چرا بساط دو چشم ز گریه ها خالیست
چرا چرا دل ما از گناه خالی نیست
نشسته است اجل بر سرم مرا دریاب
بیا که سیر بگریم، بیا مجالی نیست
به پای منبر آیات تو گرفتم که
بجز مسیر شما فرصت تعالی نیست
بگو به آنکه جنون مرا نمی فهمد
نصیحت تو به دیوانه ها که حالی نیست
حسین گفتن من آبرو به من بخشید
فقط میان همین روضه خشکسالی نیست
***حسن لطفی***