حت آن تحت الهنک محشر کند ابروی تو
یک حرم دل، دلربا سرگشت? گیسوی تو
تا صدای ناله آمد،که عمو مُردم بیا!
همچنان باز شکاری تاختم رو سوی تو
از سَر زین گو چگونه بر زمین افتاده ای
جای نیزه از دو سو پیداست بر پهلوی تو
از سَر مرکب زدم دست عدوی بی حیا
تا که دیدم بین مشتش کاکل گیسوی تو
جنگ مغلوبه شده، مادر نگهدارت بُود
می رسد تنها ز زیر سم مرکب بوی تو
پا مکش بر خاک کاری بر نمی آید ز من
می زنی پرپر خجالت می کشم از روی تو
تا نریزد جسمت از لای کفن بنگر زنم
یک گره آرام بین ساق تا زانوی تو
***قاسم نعمتی***