رفیق نیمه راه من رسیدی
تمام تکیه گاه من رسیدی
خوش اومدی خرابه ای باباجون
بین حالم خرابه ای باباجون
ز کربلا چه بی خبر بابایی
بدون من رفتی سفر بابایی
فدا سرت خدافظی نکردی
با دخترت خدافظی نکردی
فقط بگو چرا میون طشتی
غرقه به خون رو دامنم نشستی
کی چشم نازنینتو دریده
رگای گردن تو رو بریده
چرا محاسنت پر از غباره
سرت یه جای سالمی نداره
یادش بخیر فصل بهاری داشتیم
با هم دیگه قول و قراری داشتیم
نشسته کوه غصه ها به دوشم
قسمت نبود لباس عروس بپوشم
دلم برای مادرم لک زده
واسه دو تا برادرم لک زده
عمه دلش خیلی برام میسوزه
قول داده چادری برام بدوزه
خبر داری دستای مارو بستند
خبر داری که بازومو شکستند
خبر داری پرم آتیش گرفته
ببین موی سرم آتیش گرفته
خبری داری گل سرم گم شده
خبر داری که معجرم گم شده
منم یکی ز لاله های نیلی
گوشم نمیشنوه ز فرط سیلی
دختری افسرده و غمگینم من
دو روزه جایی رو نمیبینم من
ساق شکسته ای دوا نمیشه
این پا برای من که پا نمیشه
طفلی نداره چاره خنده داره ؟
لباس پاره پاره خنده داره ؟
ز فرط تازیانه جون ندارم
تو سفره ام یه لقمه نون ندارم
قریبه یک ماهه که تنها شدم
خیلی شبیه پیرزن ها شدم
خسته شدم ز طعنه های مردم
ز طعنه های بچه های مردم
بیا بگو به دخترای شامی
بیا بگو به افسرای شامی
بگو که بابای منی یا ابا
من الذی ایتمنی یا ابا
***علیرضا خاکساری***