ای دلبر زبانزد آئینههای نور
هر لحظه روشنی بدرخشی به پای نور
هفت آسمان شکوه تو را جلوه میدهد
ای نور باشکوه تویی ماجرای نور
از هالة وجود تو ماه آفریدهاند
از روشنای هر سخن تو دعای نور
ای آشنای سبز ولایت به شوق تو
باید زمین ترانه بخواند برای نور
پشت سری و سایة نور برادری
آری چه دیدنی است زمین با دو آیه نور
ای حضرت زلال وجودت مطهر است
تو چشمهای زلالیت از حوض کوثر است
ای چشمة محبت عالم وجود تو
باران کرامتی است به امواج جود تو
دنیا بهشتی است ز شرح معطرت
هر جا که بو کنیم رسد بوی عود تو
دریا نمایشی است ز اوج فضائلت
پیچیده موج موج در عالم سرود تو
سقا اگر نیامده بودی صفا نبود
دریا نداشت جلوهگری با نبود تو
پیشانی سپیدة تو پینه بسته بود
از بس زیاد بوده شکوه سجود تو
با هر قنوت جلوه به هر آسمان دهی
تو عبد صالحی که خدا را نشان دهی
هر کس که دید روی تو را چشم بر نداشت
این خانواده مثل تو دیگر قمر نداشت
تا عرش سر کشیدهای ای قلة ادب
گر چه زمین ز اوج شکوهت خبر نداشت
بر شانة تو پرچم باب الحوائجی است
هرگز کسی ز روی تو این نام برنداشت
تکرار جنگهای تو صفین دیگری است
این جنگها به جز تو دلیر دگر نداشت
تنهاترین کبوتر عرش خدا حسین
غیر از علیّ اکبر و تو بال و پر نداشت
پرتاب نیزه تو نظیری نداشته
این علقمه به جز تو امیری نداشته
دست خدا تو را به بلندا کشیده است
رعناترین صنوبر باغ آفریده است
یک قطره بود و جلوه دریا شدن گرفت
آبی که از دهانة مشکت چکیده است
بیهوده نیست گریة صبح طلوع تو
گر آفتاب غنچه ز دست تو چیده است
خیره شده به سمت تو چشمان آسمان
حتماً شبیه روی تو ماهی ندیده است
مولا ببین تو شوق طواف فرات را
دیگر چه عاشقانه به کعبه رسیده است
هر روز و شب به گرد مزارت طواف اوست
پائین پای مرقد تو اعتکاف اوست
دریا نشسته زیر قدمهای مشک آب
با موج، بوسهها زده بر پای مشک آب
زخمت که خنده میزند او گریه میکند
خونابه میچکد ز سراپای مشک آب
بر شانههای خستهات اکنون نشسته است
چندین نگاه غرق عطش جای مشک آب
از چشمهای پارة مشکت امید ریخت
تا تیر گشت محو تماشای مشک آب
لب تشنه روی خاک اگر مانده غم مخور
بانوی آبها شده سقای مشک آب
ای کاش دستهای شما بر زمین نبود
آقا چقدر خوب شد امالبنین نبود
گویا که چشم علقمه در خواب مانده بود
سقای دشت تب زده بی آب مانده بود
دریا که از نوازش دست تو آب خورد
در اوج تشنگی تو سیراب مانده بود
گهوارهای ز دست عطش تاب میگرفت
چشم انتظار آب چه بی تاب مانده بود
باران تیر بود تو را دوره کرده بود
دریا میان حلقة مرداب مانده بود
آنجا که می گریست کنار تو آفتاب
زخمی عمیق بر سر مهتاب مانده بود
با یاد قبر کوچکت ای آیة رشید
آهی بلند بر لب هر سرو قد کشید
***مرحوم امیر حسین مومنی***