ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار عید غدیر خم - وحید قاسمی - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :126
بازدید دیروز :229
کل بازدید ها :6142090

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

درظهر غدیر تا که موسای نبی
 بوسه به رخ منور هارون زد

 چشمان حسودان و بخیلان عرب
 از شدت غم ، از حدقه بیرون زد
**
 از مشرق دستهای پر مهر نبی
 خورشید ولایت و امامت تابید

 با شوق ملائک همه فریاد زدند:
 « تا کور شود هر آنکه نتواند دید»
**
 فرمود نبی به امر معبود وَدود
 بر امت من علی امام است امام

 این مژده ی من به شیعیانش، دوزخ
 بر شیعه ی مرتضی حرام است حرام
**
 گُل کرد سپیده ی تبسم به لبش
 تا آیه ی «اکملتُ لکُم» نازل شد

 فرمود: خوشا به حالتان ای مردم
 با حُب علی دین شما کامل شد
**
**
 فرمود خدا ولایت حیدر را
 بر آدم و نسل بعد او واجب کرد

 در روز ازل کلید فردوسش را
 تقدیم ِ علی بن ابیطالب کرد
**
 فرمود: برادرم علی مَحرم ماست
 از عالم غیب مثل من آگاه است

 قرآن چقدر مدح و ثنایش را گفت
 او نقطه ی زیر باء بسم الله است
**
 فرمود که یادگار من بین شما
 تا روز حساب، عترت و قرآن است

 باید که به هر دوشان تمسک جویید
 این راه نجات اصلی انسان است
**
 ذکر صلوات عرشیان می آمد
 تا رفت به سوی آسمان دست ِ علی

 از عرش بلند و یک صدا می گفتند:
 اَلحَق که امیرمومنان است علی
**
 جبریل به خدمت علی آمد و گفت
 تبریک؛ که این مقام زیبنده ی توست

 ای حضرت بوتراب درهر دو جهان
 هارونی ِ این قوم برازنده ی توست
**
 جبریل به جانشین پیغمبر گفت
 ای مظهر افتادگی و آقایی

 مردم اگر امروز امامت خوانند
 عمریست امام عالم بالایی
 **
 این قوم تو را هنوز نشناخته اند
 ای مرد غیور صاحب تیغ دو سر

 از خانه نشینی شما می ترسم
 لعنت به سقیفه و ابوبکر و عمر
**
 از فتنه ی بین کوچه ها می ترسم
 از سیلی و بغض یک پسر می ترسم

 دلواپس غربت تو هستم آقا
 از آتش و میخ پشت ِ در می ترسم
**
 با دیدن این برکه و گودال غدیر
 یکباره به یاد کربلا افتادم

 در گودی قتلگاه خود را دیدم
 بر پای حسین سر جدا افتادم
***وحید قاسمی***


نویسنده حبیب در دوشنبه 92/7/29 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<