ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار شهادت امام صادق (ع) - مجید لشکری - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :464
بازدید دیروز :304
کل بازدید ها :6141113

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

امشب چرا اینقدر نورانی ست؟
شاید کسی نان می پزد شاید

شاید کسی نذری پزان دارد
بدجور بوی دود می آید!

از کوچه تنگ بنی هاشم
نزدیک باب جبرئیل انگار

آری، شعاع سرکش این نور
از بیت «صادق» می رسد اینبار

ای وای اینجا نور؟! نه نار است
انگار دارم خواب می بینم

نه، مثل اینکه عین بیداری ست
پروانه ای بی تاب می بینم

ای کاش میمُردم، نمی دیدم
اینگونه احوال امامم را

شرمنده ام از اینکه می گویم
تعبیرهای نا تمامم را:

فرزند ابراهیم و اسماعیل
بر روی آتش راه می پیمود

آن آتشی که سرخی داغش
بود از تبار هیزم نمرود

از خاطرات کوچه، تصویری
ناگاه در ذهنش تجسّم کرد

اشک از کنار گونه اش بارید
بغض فدک در او تلاطم کرد

یاد دوشنبه آتشش می زد
کوثر میان شعله ها می سوخت

چشم دلش را بین آن غوغا
بر مادر بی یاوری می دوخت

یاد امیرالمؤمنین می کرد
آن «یابنَ أم...إستَضعَفونی» را

یکباره در پیش نگاهش دید
مسمارهای داغ خونی را

بر گریه هایش خنده می کردند
بر ناله هایش هلهله، امّا...

او خواند در آن حال نامطلوب
چندین و چندین نافله، امّا...

یک حرف در این سینه جا مانده
زخم سر و پیشانی اش از چیست؟

آثار ناموزونِ خاک آلود
بر چهره ی عرفانی اش از چیست؟

این کوچه تاریک است و ناهموار
بی شک به روی خاک افتاده ست

با دیدن این ماجرا یادِ...
آن صحنه ی غمناک افتاده ست

با دست های بسته و تهدید
مزد رسالت را ادا کردند

یک مشت نامرد خدا نشناس
بی حرمتی بر هل اتی کردند

موی سپیدش را نمی بینید!
آه نفس هایش که می آید

کف می زنید و قهقهه هرگاه
آوای زهرایش که می آید

این باغ و پر پر کردنش؟ هرگز
آقای ما هجده بغل یاس است

از مادرش حرفی نزن! خاموش
بر نام زهرا سخت حسّاس است

این خاندان ارثش پریشانی ست
گاهی مدینه گاه در کوفه

یا در حصار شصت طغیانگر
یا روضه های داغ مکشوفه

آقا خودش هم خوب می داند
بی کربلا این شعر ویران است

باید بمیرد شاعرش، وقتی
حرف از لب و تشت است و دندان است

یک روز در تشتی جگر دارند
یک روز در آن تشت، سر دارند

یک روز سرهایی که بر دار اند
یک روز بر داری قمر دارند

این بیت ها قدری معطّل شد
تا اینکه حرف تلّ و مقتل شد

در گیر و دار قافیه، آخر
شاعر درون شعر منحل شد
***مجید لشکری***


نویسنده حبیب در جمعه 92/6/8 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<