ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار شب قدر - اشعار شب ضربت خوردن امیرالمومنین (ع) - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :8
بازدید دیروز :563
کل بازدید ها :6141220

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

رمضان بود و شب نوزدهم
ام کلثوم کنار پدرش

سفره گسترده به افطار على
شیر و نان و نمک آورد برش

میهمان، مظهر عدل و تقوى
میزبان، دختر نیکو سیرش

على آن مرد مناجات و نماز
چونکه افتاد به آن ها نظرش

چشمه هاى غم او جوشان شد
ریخت زان منظره اشک از بصرش

گفت: در سفره من کى دیدى
دو خورش، یا که از آن بیشترش

نمک و شیر، یکى را برگیر
بنه از بهر پدر، آن دگرش

شیر حق، عاقبت از شیر گذشت
که بشد نان و نمک، ماحضرش

حیدر از شوق شهادت، بیدار
در نظر وعد? پیغامبرش

که شب نوزدهم، از رمضان
رسد از باغ شهادت، ثمرش

بى قرار و نگران بود على
چون مسافر که به آخر سفرش

گاه از خانه برون می آمد
تا کى از راه رسد منتظرش

گه به صد شوق، نظر می فرمود
به سما و به نجوم و قمرش

گاه در جذب? معراج نماز
بیخود از خویش و جهان زیر پرش

چه خبر داشت خدایا آن شب
که على در هیجان از خبرش

ام کلثوم غمین و نگران
کاین شب تار چه دارد سحرش ؟

گشت آماد? رفتن حیدر
مضطرب دختر خونین جگرش

چون که از خانه برون می آمد
چفت در، بند گشود از کمرش

که مرو یا على از خانه برون
تا سحر بگذرد و این خطرش

على آن روح مناجات و نماز
شرح قرآن سخن چون شکرش

گفت با خود که کمر محکم کن
بهر مردن که عیان شد اثرش

تا که نزدیک بشد صبح وصال
مسجد کوفه بشد باز درش

على آن بند? تسلیم خدا
صاحب الامر قضا و قدرش

کعبه زادى که خدا دعوت کرد
بار دیگر به سراى دگرش

چون که جا در بر محراب گرفت
من چه گویم که چه آمد بسرش

کوفه لرزید ز تکبیر على
ناله برخاست ز سنگ و شجرش

فلک افشاند به سر، خاک عزا
چرخ، وا ماند ز سیر و گذرش

آه از آن دم که على غرقِ به خون
بود بر دوش شبیر و شبرش

آه از آن دم که "حسانا" زینب
چشمش افتاد به فرق پدرش
***استاد چایچیان***


نویسنده حبیب در شنبه 92/5/5 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<